خیلیهاتون بازی قارچخور رو دیدید، یا بازی کردید، تصویرش رو توی جلد پادکست گذاشتم، توی سایت هم هست. نکته جالب اینه که بازیکن نقش اول بازی ما، یک سیبیل بامزه داره. و جالبه که بدونید وقتی حالت بچه داره هم سیبیل داره.
موضوعی که توی طراحی شخصیت بازی اهمیت داره، اینه که بتونی چهره رو مناسب با شخصیت طراحی کنید. اما نکته این بازی اینه که نهتنها سیبیل به خاطر یک محدودیت طراحی شده، بلکه کلاهی هم که سر قارچخور قصه ما هست، به خاطر یک محدودیت هست.
اون محدودیت به پیکس مربوطه! بازی ماریو اصلی که به بازار اومد،با کاشیهای ۱۶ در ۱۶ پیکسل ساخته میشد. یعنی کاراکتر رو باید توی ۱۶ پیکسل جا میدادی. حالا اونهایی که شاید آشنایی ندارن، یک برگه آچار رو بگذارن جلوشون، ۱۵ تا خطر مساوی عمدی و ۱۵ خط مساوی افقی بکشن. سعی کنن فاصلهها برابر باشه، حالا حق دارید هر مربع یا مستطیل رو فقط یک رنگ بزنید. آیا میتونید تصاویر خیلی زیبا ایجاد کنید؟ میبینید که نمایش دهان یا مو چقدر سخته! پس بهترین کار چیه؟ دو تا از اون مربعها رو تیره کنید به عنوان سیبیل، ۵ تاش رو هم رنگی کنید به عنوان کلاه! حالا دیگه از شر محدودیت پیکسل خلاص شدید.
تا حالاش من فقط یک داستان جالب گفتم براتون. اما نکته جایی دردناک میشه که وقتی شما به کیفیت 4k رسیدی، باز هم بری کلاه و سیبیل استفاده کنی! چرا؟ چون بازی ماریو موفق بوده.
خیلی از چیزهایی که در اطرافتون میبینید که الگو شدن و جزئی از فرهنگ دراومدن، یا خیلی داره زندگی شما رو تحت تاثیر قرار میده، یک جورایی ناشی از محدودیتی بوده که در گذشته بوده و الان نیست.
یک مثالش هم مربوط میشه به لویی شانزدهم، که خیلی خلاصه میگمش، این بندهخدا تو حیاط قدم میزده که میبینه سربازی کنار نیمکت داره نگهبانی میده، ازش میپرسه چرا اینجایی؟ میگه تا مراقبت کنم کسی روی این صندلی بشینه! چرا؟ چون افسر گفته، خلاصه پرسان و پرسان میره تا میرسه به مادرش، ازش میپرسه چرا اینجوریه؟ جوابش خیلی جالب بود: دهها سال پیش، اون نیمکت رو رنگ کردیم، پدر دستور داد تا اطلاع ثانوی کسی روی اون نیمکت نشینه و برای همین یک سرباز براش قرار دادن، منتها یادشون رفته بهشون بگه آزاد.
حالا کجای این موضوع خطرناکه؟
۱- حرفها و روایتهای بزرگترها یا حتی موجود در کتابها رو بدون در نظر گرفتن این نوع محدودیتها بپذیرید.
۲- چالشهایی که اطرافیانتون براتون میسازن رو بدون در نظر گرفتن شرایط اون محدودیتها بپذیرید.
این دو تا رو باز میکنم.
۱- روایت بزرگترها: اول یک خاطره جالب بگم براتون، دوست من که الان هیئت علمی شده توی تبریز و اسمش هم راشد هست، رتبه کنکورش شده بود ۳۰ فکر کنم. بعد با این رتبه دانشگاه صنعتی شریف شاید قبول نمیشد، اما با احتمال بالا، بقیه رو قبول میشد. حالا زنگ زده بود راهنماش که از کانون بود فکر کنم (الان جزئیاتش یادم نیست)، بعد بهش میگفت احتمالا روزانه شهرستان قبول میشی! من هم شاکی شدم گفتم چی میگی؟ فقط شریف ۲۰ تا بر میداره! این گفتگو شکل گرفت (نمیدونم با خودش یا توی ذهن خودم) یعنی تو از اون کسی که مشاور خفن هست تو فلان موسسه بهتر میدونی؟
اما چیزی که مشخص بود، اون شخص مشاور، ۵ سال پیشش ارشد قبول شده بود و ظرفیت کارشناسی ارشد توی این چند سال چندین برابر شده بود! حالا اصلا شرایط مثل قبل نبود.
خیلی بزرگترها یا مشاغل کلاسیک، اگر زندگی اطرافیان من رو ببینن که اتفاقا خیلی هم موفق هستند، میآن میگن یعنی شما صبح تا شب سرتون توی کامپیوتر و بازی هست، پول هم در میآرید؟ جالبی کار میدونید چیه؟ اون استاد دانشگاه یا اون برنامهنویس هم فکر میکنه فقط دنیای خودش با ارزشه و از طرف مقابل میپرسه یعنی چهارتا زنگ زدن و دلالی کردن باید بتونی انقدر پول در بیاری؟ یعنی شیرینی فروشی یا میوه فروشی هم میتونه انقدر سود داشته باشه؟
این ذهنیتها از کجا اومده؟
روایت گذشتههای خودمون، یا خود بزرگترمون
وقتی وضع بهتر میشه گاهی هنوز اون نگاه فقیرانه وجود داره! یعنی مثلا قبلا که وضعتون خوب نبوده، در مخیله شما هم نمیگنجید که برای فلان کاری که گیر هستی و دو ماهه نمیتونی انجامش بدی، یک کارگر بگیر. ۵۰۰ بده، مسئلت حل میشه، اما ذهن شخص درگیر این هست که نباید بدم. در صورتی که این تفکر مانده دوره دانشجویی یا فقر طرفه. که وقت و انرژی بینهایت بوده و شاید حماقت بوده دادن بخشی از کارها به دیگران.
یا یه بندهخدایی توی محله ما پول داده بود، آپارتمان در حال ساخت ساختمانی رو خریده بود. قیمت اون آپارتمان مثل بود ۲۰ میلیارد تومن، اما هر روز با نگرانی میگفت، اگر توی مصالح کم بگذارن چی؟ دوست من که متخصص بود گفت، مگه تو ۲۰ میلیارد هزینه نکردی؟ چی میشه ۲۰۰ میلیون بدی به یک مهندس ناظر از طرف خودت بره هر روز به ساختمان سر بزنه؟ میدونید چه مشکلی بود؟ طرف با سختی پول جمع کرده بود و الان زورش میاومد ۲۰۰ تا پول بده به یکی دیگه، اما توجه نمیکرد که ۲۰ میلیارد در خطره!
شفیعی کدکنی یک شعر قشنگ داره که یکم به این بخش میخوره:
صبح است و آفتاب ِ پس از بارش ِ سـحر — بـر یـالِ کوه، میروم، از بـین بـوتـهها
گویم ببیـن که از پـس چـل سال و بیشتر — باز این همان بهار و همان کوه و بازِه است
بـر شـاخــسار شــورگــز پــیـر ، مــرغـکی — گـویــد:
نـگـاه تــازه بــیــاور کــه بــنـگــری — در زیـر آفـتـاب هـمه چـیـز تـــازه اســت!
روایت کتابها
من شخصا کتابهای زیادی دیدم، همون روایتهای کهنه، همون اشتباهات قدیمی، همون راهکارها بر اساس محدودیتهای اون کشورها رو مبنا قرار میدن.
مثلا یک بار توی بلاگم بحثی شد در مورد آلن دباتن، موضوعی مرتبط با عشق و رابطه بود. نکتهای که داشتم این بود که لزوما اون چیزی که یک شخص سوئیس به دنیا اومده، بزرگشده در آمریکا و انگلیس، داره بیان میکنه، تطبیق درستی با تو نداره، حداقل درمورد روابطَ، احساس و از این دست.
شاید به لحاظ فیزیک، شیمی، بیماریهای اندامی شبیه هم باشیم، اما شباهت آنچنانی نداریم در احساس.
من سعی میکنم توی یک لیست از مثالها،موضوع رو بیشتر براتون باز کنم.
۱- مشاغل بدون استاد و دسترسی یا دانشگاه
در گذشته، خب کسانی که تحصیلکرده بودن کم بود، اساتید دانشگاه یا کسانی که توی دانشگاه بودن، میتونستند منبع بزرگی باشه براتون تا بفهمید بازار کار چه خبره. اما امروز، برای اساتید دانشگاه چیزی جز یک زندگی انگلی (از طریق پروژههایی که وزارت علوم یا روابط زوری میگیرن) در ارتباط نمونده، الان شما به سادگی خارج از دانشگاه آدمهای بسیار قویتر و دقیقتری پیدا میکنی. همین موضوع برای آمریکا هم هست، کسایی که توپی سیلیکون ولی کار میکنن شاید چند برابر یک استاد در فلان دانشگاه از کار و … در یک حوزه اطلاع بیشتری دارن.
۲- سختی مطالعه در رشته و اهمیت اون رشتهها!
قدیما رشتههایی ورود بهشون خیلی سخت بود، اما الان دیگه اینجوری نیست. یا خیلی رشتهها در گذشته راحت بود، الان نیست. مثلا از نظر من رشتههای حوزه حسابداری و مالی، فوقالعاده هستند و راحت میشه توی اون حوزهها رفت، اما همه فکر میکنن مثل قدیمه!
۳- رشتههای نوظهوری که کسی زیاد ازشون نمیفهمه!
مواردی مثل هوش مصنوعی، بلاگری، یوتیوب، بازی، بازیسازی، دیجیتال مارکتینگَ، فروشهای اینترنتی، تدریسهای خاص اینترنتی، همه میتونن پول خوبی بسازن، اما نگاه ما در گذشته، اینجوری نبوده و اگر پدر و مادرهای ما، یا بزرگان ما بخوان راهنمای ما باشن ممکنه فاجعه به بار بیاد. نمیگم این رشتهها خوب یا بد هستند، قبلا کمی در مورد خیلیهاشون نوشتم، اما فهم اونها با سبک زندگی امروزی همخوانی داره.
۴- سادگی درسهایی که قبلا خودشون کابوس بودن
شما در گذشته به سادگی نمیتونستید حتی یک سفر ساده برید. اما الان بهترین دورهها با بالاترین سطوح، بهترین سبک بیان، در اینترنت وجود داره. انواع ابزارها وجود دارن تا برای شما مثال، مستند، ویدیو و … بیاره.
۵- توسعه روابط با بزرگها و …
من وقتی به بیست سال پیش فکر میکردم که چقدر ارتباط درست گرفتن با یک مدیرعامل شرکت خفن سخت بود، باورم نمیشه که الان انقدر سادهتر شده. پلتفرمهای مختلفی شکل گرفته که امکان ارتباط مستقیم فراهم شده و این موضوع رو نباید ساده از کنارش گذشت. در گدشته من برای گرفتن یکم اطلاعات، دمارم در میاومد. اما الان دیگه گذشت.
اسمش احترام نیست، شما میتونید دسترسی داشته باشید، کافیه شبکههایی که اون آدمها درش فعال هستند رو دنبال کنید و ارتباط بگیرید.
۶- مهارتهایی که امروز خیلی مهم هستند
سر کن رابینسون توی ویدیو معروف فوقالعادش یک تکه دارم که ترجیح میدم اونجا رو دقیق براتون بخونم: دقت کنید تازه این سخنرانی مال ۱۸ سال پیشه!
طبق آمار UNESCO در 30 سال آينده، تعداد افرادی که فارغ التحصيل خواهند شد در سرتاسر جهان بيشتر از تمام افرادیه که از ابتدای تاریخ تا کنون از طريق آموزش و پرورش فارغ التحصیل شده اند. آدم های بيشتر، و این ترکيبیه از تمام چیزهایی که درباره اش صحبت کردیم
فناوری و اثر تحول آفرینش روی کار، و ساختار جمعِت و انفجار بزرگ جمعیت ناگهان، مدرک ها دیگه ارزشی ندارند. درست نمی گم؟ وقتی من دانشجو بودم، اگر مدرک داشتید، کار داشتید. اگر کار نداشتید به خاطر این بود که نمی خواستید داشته باشید.
ولی این روزها بچه هایی که مدرک دارند خیلی وقت ها بر می گردند خانه و به بازی های رايانه ای شان ادامه می دهند، چون حالا آن کاری که قبلاً ليسانس می خواست، فوق لیسانس می خواهد، و کاری که قبلاً فوق لیسانس میخواست دکترا میخواهد. نوعی فرايند تورم علمیه. و نشانگر اینه که کل ساختار آموزش و پرورش زير پایمان در حال تغییره.
کلا یک سخنرانی فوقالعاده است که توصیه میکنم حتما ببینیدش. خود من بارها و بارها دیدمش تا همین مفهوم سیبیل ماریو که داشت رخ میداد رو درک کنم.
الان هارمونی بین ادب، هوش اجتماعی، ارتباط گرفتن و نگهداری ارتباط، نحوه مصرف ارتباط، جستجوی درست، مدیریت انرژی ذهنی، مدیریت دادهها و اطلاعات ورودی، مدیریت زمان و انرژی در مواجهه با شبکههای اجتماعی (من خودمم میگم بیچاره این روزیها چجوری میتونن با این همه سرگرمی و چیزهای جذاب روی یک کار بمونن و کار رو جلو ببرن) خیلی مهم هستند، هوش مالی در مهمترین دوره خودش هست که باید حتما یاد بگیرید.
۸- روابط مثل گذشته نیست، انتظار احمقانه نداشته باشیم
در گذشته محدودیتهای بسیاری برای شناخت وجود داشت، برای همین روشهایی استفاده میشد، که شاید امروز بشه بهبودشون داد. کمی مطالعه ارتباط، روابط، تستها و صراحتها میتونه کار رو راه بندازه.
مثلا خیلی پدر و مادرها، روابطی که برای فرزندانشون طراحی میکنن بر اساس دورههای خودشون هست، در صورتی که اونقدر آدمها عوض شدن و فضیلتها عوض شده که نیاز به بازنگری جدی وجود داره.
مثللا در گذشته تصور این بود که خیلی از محرومیتهایی که پسر یا دختر داره، فضیلته، در صورتی که یه جورایی این محرومیت یا قهرمان اجباری هست یا دروغه.
خیلی انتظارات وجود داره از آدمها که دیگه بچه خودمون از همون جنس هم بهش پایبند نیست و اینجوری روابطمون صرفا با آدمهای فریبکار باقی میمونه!
۹- حرکتهای سریعتر و تحمل نا آرامی و ابهام بیشتر
زندگی خیلی پیچیدهتر شده، زندگی خیلی ابهامش بیشتر شده. در گدشته شما به سادگی میتونستید مسیر آینده یک شخص رو حدس بزنید، جابجایی اجتماعی کم بود، تغییر مشاغل کمتر بود، حوزههای تحصیلی، مسیرهایی که میتونستیم بریم، ریسکهایی که میتونستیم برداریم خیلی کمتر بود. امروز جوونها صدها برابر گذشته ریسک بر میدارن، حوزه عوض میکنن و این باعث میشه شدیدا ناآرام بشن، نفهمن دارن چکار میکنن و توی این شرایط اون پدر و مادر،معلم یامدیر که اوضاعش خیطتره، چون اصلا درک نمیکنه اینا داره چکار میکنن. چه برسه به این که بخواد بهشون راه رو نشون بده.
از این جهت هم برای اون جوونها کار سخته تا بتونن یک نفر رو برای خودشون به عنوان مرشد یا راهبر انتخاب کنن هم برای بزرگترها که کار زیادی از دستشون بر نمیآد.
3 Responses
سلام. خیلی ممنون بابت فصل دوم رادیوتصمیم. من به شدت دغدغه مسیر شغلی دارم و خیلی خوشحالم بابت انتشار ایپزودها. و بی صبرانه منتظر ایپزودهای آینده هستم.
من در مورد این قسمت چند تا سوال داشتم که گفتم اینجا بپرسم.
اول اینکه گفته شد اگه بخوایم خارج دانشگاه باشیم نیازمند کوچ هستیم برای مسیر شغلی. ولی من الان با اینکه دانشگاه هم هستم ولی احساس میکنم به کوچ نیاز دارم. چون حس گیجی خیلی شدیدی دارم و مسیرهای متعددی پیش روم هست که نمیدونم چه تصمیماتی باید بگیرم.
سوالم اینه که من (دارم داروسازی میخونم) چطور میتونم یک کوچ که بدردم بخوره پیدا کنم؟ به چه کسی میشه اعتماد کرد و متر و معیار این قضیه چیه؟ آیا اصلاً درسته که دانشجو در دوران تحصیل کوچ داشته باشه یا اینکه باید صبر کنم و بعد از ورود به بازار کار برم سراغ چنین چیزی؟
تو یک بخش دیگه از پادکست هم در مورد هوش اجتماعی و هوش مالی صحبت شد. من یکم سرچ کردم و منابع زیادی تو این حوزه ها هست. تا الان هم خودم یک مقدار خیلی کمی تو این دو حوزه مطالعه داشتم. ولی این احساس گیجی رو تو این قسمت هم دارم. نمیدونم چه منابعی رو باید برم دنبالش و بخونم. نمیدونم چطوری باید منابع مفیدی که بدردم میخوره رو از غیرمفیدها تشخیص بدم.
در مورد کوچ:
حتی یک برادر بزرگتر که براش تحلیل کنی و سعی کنی ازش راهنمایی بگیری هم خوبه، یعنی کمک میکنه تصمیمات مهم زندگی به سادگی و از روی اهمالکاری و تنبلی گرفته نشه، حتی اون آدم از تو قویتر نباشه، اما ذهنیت تحلیلی داشته باشه و بتونه به حفرههای تصمیمگیری و مسیرت نقد وارد کنه و تو به اندازه کافی ادب رو نگه داری، کافی هست.
خیلی جاها، میتونی از بچههای دانشگاه استفاده کنی
خیلیجاها باید بگردی تا بتونی با هزینه کم اون فرد رو پیدا کنی تا وضعت مناسب بشه، و می تونی هر چند سال یک بار کوچت رو عوض کنی
البته شغل مشخصی هم هست به نام کوچینگ و مدارک مشخصی هم داره که لایسنسدار بشن اون آدمها، اونجوری میتونی راحتتر اعتماد کنی
البته که در هر حوزهای اگر بتونی کوچ خوب پیدا کنی، چند برابر میتونی قدرت بیشتری بگیری
۲- برای هوش هیجانی از کتاب هوش اجتماعی گلمن شروع کن، سایت متمم هم عضو بشی مسیر خوبی در هر دو بخش مالی و اجتماعی داره، اونجا فکر کنم نقشه راه مناسبی بتونی پیدا کنی
https://motamem.org/tag/%D8%AA%D8%B9%D8%B1%DB%8C%D9%81-%D9%87%D9%88%D8%B4-%D9%87%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D9%86%DB%8C/
اما چون خیلی عمق و وسعت زیادی داره، از هر جایی هم شروع کنی، و وقت کافی بگذاری براش بعد از مدتی بهش میرسی
خیلی ممنون بابت راهنماییتون در این دو مورد. من بازم سوال دارم و امیدوارم کامنتهای آینده من زیر قسمتهای مختلف این فصل خیلی خستهتون نکنه🙂