حتما زیاد شنیدید جملاتی رو مثل:
- همه مردا مثل همن
- همه زنها فلان هستند
- هر کی پولداره، ایکسه
- هر وقت مسیر خوبی به سمتت باز شد، نگران باش که …
اینجور مواقع من میگم به اون شخص سندرم بخاری خاموش دست داده. یعنی چی؟ الان میگم.
فرض کنید، شما بچه بودید، دستتون به بخاری میخوره و دستتون میسوزه. دیگه هر بار که سمت بخاری برید، مواظبت میکنید نکنه یک وقت دستتون دوباره بخوره و درد ناشی از سوزش رو تجربه کنید.
حالا یکم بزرگ میشید و مثلا بهار شده و باید بخاری رو جمع کنید، اون موقع شما میترسید دست بزنید به اون بخاری. چون دستتون رو میسوزونه. حالا در چنین حالاتی یک بزرگتر وجود داره که یک مسئله ساده مثل دست زدن به بخاری رو براتون انجام میده و متوجه میشید نه الان بیخطره. یک شعله هم در زمان روشن بودن مشخصه که از این به بعد قبل از لمس چکش میکنید و اگر بود دست نمیزنید.
حالا فرض کنید توی زندگی شرایط پیچیدهای دارید و کسی رو ندارید راه رو بهتون نشون بده که آقا، بیا. من دارم دست میزنم، تو هم میتونی دست بزنی به این بخاری. معمولا شرایط به قدری پیچیده میشه، از دو نظر
- شما دوست داری نقش قربانی رو بازی کنی، تا توی جابجایی بخاری کمک نکنی
- شما به خوبی نمیتونید اون شرایط رو مدل کنید، تا بفهمید اون حرفی که طرف شما داره میزنه، یا فلان کتاب نوشته،مشابه شرایط شما هست و میتونید دست بهش بزنید.
بازی کردن نقش قربانی:
این نقش قربانی بازی کردن، قصه درازی داره، معمولا از آسیبهای ما میآد. نقش قربانی بازی کردن، یکم شبیه زمانی میمونه که شما در بچگی خودتون رو به مریضی میزدید: هم توجه و حمایت اطرافیان رو جلب میکردید، هم غذای خوبی گیرتون میاومد، هم از زیرکارها در میرفتید. حالا ممکن بود یک محدودیتهایی هم نصیبتون بشهَ، مثلا مجبور بشید زیر پتو بمونید، اما نکته این بود که فواید میتونست بر این محدودیت بچربه، مخصوصا اگر تلویزیون، گوشی یا بازی دم دستتون باشه.
این قربانی کردن، در دو سطح خودآگاه و ناخودآگاه شکل میگیره.
کسایی که «وقتی نیچه گریست» از اروین یالوم رو خونده باشن، این موضوع رو خیلی خوب متوجه میشن، جایی که صحبت از اینه: نیچه به این خاطر میگرن خیلی سخت داشت، چون بدنش داشت ازش در مقابل زیاد فکر کردن محافظت میکرد. یعنی جلوی فکر کردن زیاد و فشار بیش از حد رو میگرفت. خیلی از بیماریهای روانی که در اطرافتون میبینید از این دست هستند.
اصلا در تحلیل رفتار متقابل یک مثلثی داریم به نام مثلث کارپمن که اینجا بهش نمیپردازم، ممکنه در بخش ابزارها بهش اشاره کنم. داستان اینه که ما معمولا وارد یک بازی میشیم، بازی اینجوریه که نقش قربانی، ستمگر و ناجی رو بر میداریم. و بعد از تغییراتی به اون یکی نقش میریم. مثلا نقش ناجی جامعه رو بازی میکنیم (فکر میکنیم دانشمند خفنی میشیم، یا سیاستمدار خفن یا هر چیزی از این دست)، وقتی توی ذوقمون بخوره، میریم نقش قربانی رو برمیداریم (یعنی خودمون رو به باختن زندگی میزنیم یا حکومتها/ثروتمندان/گروهها رو (در هر کشوری) ظالم میدونیم و خودمون رو قربانی. یک حالت دیگه هم وجود داره که شروع میکنیم نقش ستمگر رو برداشتن، و شروع به آزار این و اون میکنیم! چرا؟ معلومه چون من رو قربانی کردن، یا قبلا دوست داشتم ناجی باشم و زدن توی ذوقم. اگر به ستمگرهای جامعه در حال حاضر یا گذشته نگاه کنید، متوجه میشید نقش ناجی یا قربانی رو داشتن.
سختی در مدل کردن شرایط:
توی این شرایط، معمولا مدل به سادگی بخاری خاموش/روشن نیست، یکجورایی هر کسی داره خودش رو زندگی میکنه و نسبتا منحصر به فرده. پس من اگر بیام به شما بگم، آقا اگر این مشکل برات پیش اومده مثلا در درسی ضعیف عمل کردی، به این خاطر بوده که کسی آموزشت نداده چطور امتحان بدی، یا بلد نبودی خودت رو ارائه کنی، اون موقع طرف میآد میگه تو چه میدانی؟ نسیم شمال یک شعری داره (البته این رو به نسیم شمال منتسب کردن)
گفتم پدر تو عشوه خوبان ندیدهای
چشم سیاه و زلف پریشان ندیدهای !
چشم سیاه و زلف پریشان به یک طرف
در آن زمان پریدن ایمان ندیدهای !گفتا پسر تو سفره بینان ندیدهای
آه عیال و ناله طفلان نــــــدیدهای!
آه عیال و ناله طفلان به یک طرف
در آن زمان رسیدن مهمان ندیدهای
چیزی که توی شعر بالا دوست دارم، اینه که هر دو طرف حق دارن! اما موضوع اینه که دوتاشون مفهوم بخاری خاموش رو در نظر نمیگیرن! یعنی پدر نمیفهمه که بخاری پسر روشنه! و پدر الان بخاریش خاموشه! پسر هم هنوز با بخاریهای جدیدی آشنا نشده.
مثلا فهمیدن این که چقدر استرس اوکیه؟ چقدر فشار خوبه؟ چقدر اگر در یک شغل، مسیر شغلی، رشته تحصیلی، آزار دیدید، بخاری روشن حساب میشه و باید دست بکشید، یا بخاری خاموش حساب میشه و نباید دست بکشید؟
چقدر فشار توسط مربی/کارفرما اوکیه؟ چقدر تحمل سختی اوکیه؟ چقدر مطالعه و نامتعادل کردن زندگی اوکیه؟ (من این وسط بگم که به تعادل در زندگی اعتقادی ندارم، حالا یک اپیزود در موردش میریم). کدوم تجربهها رو نباید ورود کنیم (مثل روابط ناجور، مواد اعتیادآور، خطرات غیرقابل کنترل، رفتن به رشتهها یا تجارتهای شدیدا ریسکی) کدوم تجربهها بهش میارزه؟
کدوم اینها ما رو میسوزونه؟ کدومها حکم بخاری خاموش رو داره و ایرادی نداره، راحت باید باهاش کنار بیایم؟
راهکار چیه:
توجه کنید که این راهکارهایی که اینجا میدم صرفا یک سری سر نخهایی هست که دادم تا بهشون فکر کنید، قرار نیست به اینها محدود باشه، بیشتر دوست دارم باب گفتگوی درونیتون باز بشه، مرتب با خودتون نشخوار فکری داشته باشید، ببینید کدوم تجربهها رو میتونید بخاری خاموش ببینید و کدوم رو بخاری روشن؟
۱- مطالعه زندگینامه، گفتگو با باتجربهها و تحلیل شرایط
خوندن زندگینامه یا هنرمندانه نشستن پای صحبت باتجربهها (نه مسنها) خیلی میتونه کمک کنه. البته چالش خودش رو هم داره. مثلا اگر با یک باتجربه صحبت کنید که سوختنهاش رو پنهان کنه یا نفهمیده باشه چه تروماهایی (آسیبهای ذهنی شدید) داشته، چه فرصتهایی رو از دست داده و چه گندی زده اون موقع انگار دارید با کسی صحبت میکنید که در مورد اون بخاری داره اطلاعات غلط میده!
یا اگر یک کتاب رو بردارید به خوندن، که نویسنده، سعی داره تعریف و تمجید زیادی کنه، اون موقع کلا چیزی گیرتون نمیآد. برای همین انتخاب کتابهایی که قراره بخونید و نوع نگاهی که باید به رخدادهای داخل کتابها بندازید، اهمیت بالایی داره. فکر نکنید باید ذهنتون رو خیلی باز نگه دارید تا هر آشغالی بیاد تو. خیلی از اینها اطلاعات کاملا غلط به شما میده. بنابراین شما باید حوادث، رخدادها، پیامدها و … رو به درستی تحلیل کنی
۲- و مدلکردن وضع موجود: خلاصهسازی (ابسترکشن)، پوشش (کوور)، به دنیا آوردن (Reification)، پرسپکتیو (Perspective)
من البته این موضوعات رو بیشتر در بیزینس مدلینگ (یا مدلسازی کسبوکار) توضیح میدم. اینجا یک توضیح کوتاهی در مورد هر کدوم میدم، ازتون میخوام این موضوعات رو حداقل در مورد چند فرایند/اتفاق یا مدل ذهنی فعلیتون بررسی کنید.
۱- خلاصهسازی (ابسترکشن)
وقتی دخترم داشت بزرگ میشد، مثلا به یک پرنده اشاره میکرد و ازم میپرسید بابا این چیه؟ من چند نام میتونستم برای این موجود به کار ببرم. بگم این پرنده است. این یک حیوانه، این یک کلاغه، این یک زاغه؟
یا اگر ازم میپرسید این چیه؟ بهش میگفتم وسیله نقلیه؟ خودرو سواری؟ پژو؟ پژو ۴۰۵؟ پژو ۴۰۵ اسالایکس؟
چی باید بهش جواب میدادم، که به بهترین مدل دنیاش رو کشف کرده باشه؟
اگر یک بخاری نیککالای مشکی توی خونه داشتید که دستتون رو سوخت، آیا باید در مورد یک بخاری ایرانشرق سفید کوچیکتر هم باید حواسم باشه؟ چه چیزی در این سطح مهم بود؟ بخاری بودن؟ بخاری گازی بودن؟ یا بخاری روشن بودن؟
اگر شخصی، انسانی دیگری رو کشت. شما این رو کشتن یک انسان توسط یک انسان میبینید؟ این رو کشتن یک فقیر توسط یک غنی میبینید؟ این رو کشتن یک بدهکار به یک طلبکار میبنیید؟ این رو کشتن یک بدهکار فراری به یک طلبکار عصبانی میبینید؟
چقدر این رو خلاصهسازی میکنید؟ چقدر این رو تعمیم میدید؟ اینجوری به اطرافتون نگاه کنید، ببینید چقدر جالب میشه!
مثلا شخصی در تحصیل دانشگاهی ناموفق میشه، آیا این رو یک تحصیلکرده دانشگاه میبینید؟ یا یک آدم فقیر تحصیلکرده که ارتباط خوبی با اطرافیان نداشته و فقط روی درسش تمرکز کرده میبینید؟ یا کسی میبنیید که فلان رشته رو خونده و…
۲- پوشش (کوور)
مواردی که بر میدارید باید یک پوشش خوب از حوزه مورد نظر داشته باشه. مثلا اگر به مثال بخاری برگردیم. مواردی مثل روشن بودن بخاری، میزان گرمایش فعلی اطراف بخاری، عایق بودن دسته و جایی که میخوایم بزنیم، امکان دستکش داشتن و … رو در نظر بگیریم. اینجوری پوشش بهتری برای مدل خواهیم داشت.
یعنی باید چشماتون رو باز کنید.
فردی رفته بازار و موفق شده. ایشون/یا خانواده چقدر سرمایه اولیه داشته؟ چقدر سر ااطرافیان کلاه گذاشته؟ رانتهاک/روابط/جایگاه خانواده رو چقدر استفاده کرده؟ چجور صاحبکار یا کارفرمایی داشته سالهای اول؟ چه صنعتی رو در چه زمانی رفته؟
یعنی تا حد ممکن باید اطلاعات جامعی داشته باشید که اون حوزه رو پوشش بده. البته اگر حس کردید به حدود ۶۰ یا ۷۰ درصد پوشش رسیدید، دیگه گندش رو در نیارید.
۳- به دنیا آوردن (Reification)
این بهدنیا آوردن یا رِایفیکیشن، برعکس خلاصهسازی هست. یعنی من یک موجودی که گاز توش روشن هست رو یک بخاری میبینم، یک آبگرمکن گازی میبینم، یک دیگ میبینم. اینها همه دارن در مورد این صحبت میکنن که اون مدل ذهنی که ساخته بودم توی ذهنم، به کجاها نسبت داره و لزومی نداره من همه جزئیات رو تجربه کنم.
این مشکل ممکنه باعث همون مثال بخاری خاموش بشه؟ بله، اگر پوشش خوبی نداشته باشید، باعث میشه بخاری رو که توی ذهنتون مدل کرده بودید به عنوان سوزاننده دست، در زمان برخورد با بخاری خاموش هم همون موضوع به ذهنتون برسه و بترسید.
با وجود مشکلات، ولی سعی کنید این ۴ موضوعی که تو این بخش میگم رو اجرا کنید و وسواس نگیرید.
۴- زاویه دید و پرسپکتیو (Perspective)
این که با چه عمق و چه زاویهای به زندگی و رخدادهاش نگاه میکنید اعمیت بالایی داره. پرسپکتیو رو از دو نوع میتونم بهش بپردازم. بحث عمیق دیدن (شبیه پوشش) و بحث زاویه نگاه خود من. درسته اینها شبیه هم به نظر میرسن اما من در دو بخش توضیحش میدم.
- عمیق دیدن
مثلا دارید توی خیابون راه میرید و یک نفر عصبانی جلوی شما میپیچه. شما ایشون رو یک آدم عصبانی میبینید، یا میتونید کمی عمیقتر رو ببینید که احتمالا مشکلی براش پیش اومده، عجله و استرس داره و وضعیت روانی مناسبی نداره؟
گذشته، اطراف موضوع رو بررسی میکنید و سعی میکنید توی ذهنتون ترسیمش کنید.
گرما از کجا میآد؟ چقدر عایق بودن اطراف باعث نسوختن میشه.
- تغییر زاویه دید
فرض کنید ته یک رستوران رو پر از مدفوع کردیم، اما امتیاز همبرگری که داره سرو میکنه ۹۰ از ۱۰۰ باشه، شما کدوم رو لحاظ میکنید؟ چرا؟ اینجا نگاه شما کمی فراتر از صرفا همبرگر دیدنه
اداره پست انگلیس به دقت ۹۸ درصد در ارسال رسیده بود، اما داشت به خاطر به صد درصد رسوندن ماجرا دچار ورشکستگی میشد. کافی بود به دیگران بگه ما از آلمان بهتریم.
دو تا مثال فوق رو از آقای راری ساترلند زدم که یک سخنرانی جالب داره با عنوان «پرسپکتیو همه چیز است»
توی مثال بخاری، آیا مجبورم دست بزنم؟ میشه دستکشی داشت؟ میشه بدم برادرم که از دستش عصبانیام جابجا کنه تا اگر سوخت هم دلم خنک بشه؟ میشه از کسی استفاده کنم که تجربه و مهارت بهتری داره؟