رادیو تصمیم

۹- لذت غلیظ (فصل دوم: انتخاب رشته و مسیرشغلی)

ایده این اپیزود رو دوست نازنینم اصغر بهم داد، اون هم شاید ده سال پیش! نگاهش از سمت معماری و ساختمون بود و دیدم چقدر این موضوع درست مورد کنکاش واقع نشده! بگذارید یک مثال براتون بزنم: دو نفر کارمند داریم، یکی در شهر شلوغ، یکی شهر خلوت کارمند شهر شلوغ قصه ما، سی درصد...
۹- لذت غلیظ (فصل دوم: انتخاب رشته و مسیرشغلی) رویا، پولداری، ثروتمندی، درآمد بالا، عشق و حال

ایده این اپیزود رو دوست نازنینم اصغر بهم داد، اون هم شاید ده سال پیش! نگاهش از سمت معماری و ساختمون بود و دیدم چقدر این موضوع درست مورد کنکاش واقع نشده!

بگذارید یک مثال براتون بزنم:

دو نفر کارمند داریم، یکی در شهر شلوغ، یکی شهر خلوت

کارمند شهر شلوغ قصه ما، سی درصد حقوق بیشتری می‌گیره. ولی برای رسیدن به محل کار باید دو ساعت بیشتر توی راه باشه، حتی فرض کنید، هزینه اجاره بیشتری هم نمی‌ده!

حالا اون کارمند شهرستان، چهار می‌آد خونه، می‌شینه یک چایی دم می‌کنه، چرت می‌زنه، یکم کتاب می‌خونه،‌می‌ره این ور و اونور، آخر هفته‌ها کل دو روزش رو می‌ره روستای اطراف کنار رودخونه.

کارمند شهر شلوغ قصه ما، شب ساعت ۸ که می‌رسه، خسته و کوفته، دو ساعت وقت داره، چون صبح خیلی زود هم باید پاشه بره سر کار، حالا باید بتونه یک کاری کنه، اون ۸ ساعت آرامش و تفریح کارمند شهرستان رو جبران کنه. می‌ره یک رستوران شیک، یا چون نمی‌رسه آخر هفته‌ها بره بیرون، هر سه ماه یک بار، می‌ره ترکیه.

حالا سوالم از شما اینه، کارمند شهر شلوغ ما: سالیانه سفر خارجی داره، رستوران‌های شیک‌تری رفته، به جای نیم ساعت چایی خوردن، سه دقیقه قهوه می‌خوره. کی زندگیش بهتره؟ برای حل این مسئله بیاید بهش فکر کنیم:

  • ایا پنج ساعت با آرامش صحبت با اطرافیان توی خونه، با زیرشلواری لذت بیشتری داره یا
  • ده دقیقه خوردن یک قهوه توی یک کافه

ببینید بیایید یک چیزی رو اینجا با هم توافق کنیم، ما در مورد تجربه صحبت نمی‌کنیم. یعنی خوردن کافه توی یک کافه، تا سه چهار بار اول تجربه است، در صورتی که زندگی ما، مقدار بیشتریش تکرار هست تا تجربه.

حالا دوباره یک سوال:

  • سوار شدن توی یک ۲۰۶ بدون داشتن قسط و با آرامش و هفته‌ای یک بار سفر اطراف شهر با خانواده بهتره
  • یا لندکروز ۲۰ میلیاردی که بتونی ماهی دو ساعت یک سر بری لب رودخونه

من بخش عمده‌ای از پاسخ‌هایی که به این سبک سوالات رو می‌بینم، از جنس عقده، سیاست‌بازی، یا بازی‌های سرمایه‌گذاری هست.

نکته مهم از نظر من اینه که تبدیل ۲۰۶ به لندکروز، با فروختن آزادی-آرامش یا تکرار خیلی کمترش ارزش نداره.

بگذارید کمی علمی نگاه کنیم اصلا. جالبه که کانمن (برنده جایزه نوبل اقتصاد و نویسنده کتاب تفکر سریع و آهسته) یک تحقیقی کرده بود که نشون می‌داد، رابطه مستقیمی بین ثروت و خوشحالی وجود داره. تمام روزنامه‌ها، شبکه‌های اجتماعی هم این تحقیق رو وایرال کرده بودند که دیدی پول خوشبختی می‌آره.

من همون موقع یک مقاله‌ای نوشتم، پیرامون این موضوع که چقدر این حرف می‌تونه با وجود درست به نظر رسیدن غلط باشه (+).

نکته این بود که نمودار لگاریتمی رو خطی نشون داده بودند. بگذارید براتون یک مثال بیارم.

اثبات شده بود که اگر درآمد شما از ۱۰۰ هزار دلار سالانه به ۴۰۰ هزار دلار سالانه برسه، شما خوشحال‌تر می‌شید، منتها چقدر؟ حدود ۳ درصد.

بگذارید باز کنم چقدر موضوع قشنگ و جذابه.

فرض کن شما ۳۰ میلیون درآمدته، اگر درآمدت برسه بالای ۲۰۰ میلیون در ماه، آیا خوشحال‌تر می‌شی یا ناراحت‌تر! شما اگر آدم عاقل و بالغی باشی، اول می‌پرسی چجوری می‌شه  ۲۰۰ میلیون؟ طبق تحقیقات کانمن شما ۳ درصد به طور متوسط خوشحال‌تر خواهی بود. اما سوال اینه که شما به طور متوسط چه چیزهایی رو از دست می‌دی تا به اون ۲۰۰ میلیون برسی؟ چقدر باید اضطراب، کم کردن شادی‌ها و آزادی‌ها تحمل کنی تا برسی به اون ۲۰۰ میلیون؟ آیا اون آقازاده، اون ثروتمند یا اون کسی که مسیر زندگی خیلی متفاوتی داشته نسبت به من و به سادگی به حقوق ۲۰۰ میلیون رسیده، با منی که ۳۰ میلیون درآمد دارم قابل مقایسه است؟

شما یک پیاده‌روی ساده روزانه با زمان آزاد داشته باشی، ۴ درصد بیشتر شاد می‌شی! شما بتونی غذای فست‌فود و آشغال رو از زندگیت حدف کنی، بتونی ورزش داشته باشی توی زندگیت، بتونی در کنار خانواده وقت بگذرونی، هر کدوم بیش از ۵ درصد شادی داره توی زندگی.

اینها بهای رسیدن به اون درآمد ۲۰۰ میلیونی هست و اگر دو شرط رو در نظر نگیری، می‌تونه این حوزه آسیب بهت بده

  • موقت باشه
  • آسیب توش نباشه

یعنی فرض کن بهت می‌گن دست و پات رو بده من، تا ماهی ۲۰۰ میلیون کنم حقوقت رو، آیا اوکیه؟ معادلش، فرض کن برای رسیدن به اون ۲۰۰ میلیون حقوق، هزاران خطر جسمی روحی غیرقابل بهبود رو برای خودت ایجاد می‌کنی، تروماهای وحشتناک رو بر می‌داری و توهم این رو می‌زنی که داری خوشحال‌تر می‌شی، نه این‌ها فایده نداره.

یک موضوعی دیگه موقت بودنه. مثلا در زمان گذشته طرف ۱۰ سال می‌رفت ژاپن کار می‌کرد، پول خوبی بر می‌داشت بر می‌گشت، یعنی دوره فیکسی داشت. حالا این مهاجرتی که بعضیا دارن انجام می‌دن، اگر قرار نیست موقت نباشه اون فشار، باید یکمی بهش فکر کنید. یعنی اگر من قراره ۴۰ سال نابود کنم خودم رو، اون موقع چی؟ یعنی ۴۰ سال کار کنم تا بعد از ۴۰سال درآمد ۲۰۰ میلیونی داشته باشم چی؟

این می‌شه که شما می‌تونی به سادگی، موفق بودن مهاجرت رو تشخیص بدی.

بنجامین والاس یک سخنرانی جالبی (توی تد داشت) داشت، با عنوان «بهای خوشبختی» (+).  با یک گزارش جالب شروع می‌شه سخنرانی، این که یک نوشیدنی ۲۰۰ ساله با قیمت ۱۰۵ هزار پوند فروخته می‌شه، چند برابر رکورد قبلی، به قیمت بهار ۱۴۰۳ می‌شه حدود ۶ میلیارد تومن برای یک شیشه نوشیدنی.

قبلش بگم، بنجامین والاس یک کتاب داره با عنوان «سرکه میلیارد دلاری: راز گران‌ترین بطری تاریخ».

تِستِرها و شخصیت‌های برجسته حوزه نوشیدنی، داستان‌های آنچنانی در مورد طعم بی‌نظیر این نوشیدنی سر دادن، می‌گفتن هر بطری واقعا ارزش  ۶ میلیارد تومن رو داشت. اما چند سال بعدش یک سری آدم مشکوک می‌شن و کلی هزینه می‌کنن تا ببینن داستان واقعیه یا نه. بعد می‌فهمن که این نوشیدنی‌ها تقلبی بودن! یعنی نه تنها قدیمی نبودن، بلکه حتی کیفیت نوشیدنی‌های امروز رو هم نداشتن. اما حدود ۲۰ سال، طعم اون‌ها نقل محافل بود.

خلاصه بنژامین والاس که این رو می‌شنوه، با خودش می‌گه، بگذار برم گرون‌ترین چیزهای دنیا رو تست کنم، ببینم واقعا اوضاع چطوره؟ برای همین از مجله‌ای که براش می‌نوشته درخواست می‌کنه،‌ که هزینه رو تامین کنه. خلاصه این کار می‌شه سخنرانی مورد نظر.

مثلا رفت گرون‌ترین گوشت دنیا رو تجربه کنه. کبابی به قیمت ۱۶۰ دلار برای ۲۳۰ گرم استیک رو امتحان می‌کنه. مثلا گوشتش می‌شه کیلویی ۳۰ میلیون تومن. توضیح می‌ده که حتی نتونسته این کباب رو تموم کنه.

خلاصه گرون‌ترین هتل، گلف، شلوار، توالت فرنگی و … رو تست می‌کنه. و نتیجه مشابهه. حتی به یک  آزمایش MRI اشاره می‌کنه که ذهن ما، به اون جنسی که قیمت بیشتر داره، احساس بهتری داره و با برچسب قیمت اوضاع عوض می‌شه.

من گاهی برای خیلی‌ها، این موضوع رو برچسب‌گذاری قیمت می‌کنم که ارزش کاری که می‌کنن رو داشته باشن. یعنی مثلا این که بتونی یک ساعت با آرامش پیاده‌روی کنی، چای دم کنی، با دوستان بری تفریح و … همه ده‌ها میلیون ارزش داره. قدرش رو بدونید.

اگر هم تن به اسارت دادید، آزادیتون رو دادید تا یکم از اون چیز گرون‌ها به دست بیارید، در ازاش آزادی، آرامش و … خودتون رو از دست بدید، اشکال نداره، هنوز توی اون جهالت بمونید. زندگی براتون راحت‌تره.

نکته بزرگی که توی صد سال گذشته، با استخدام دانشمندان و بازاریاب‌ها توسط نظام‌های سرمایه‌داری، تونستن، لذت رو در چیزهای گرونی تعریف کنن که برای شما ارزش بالایی ندارن. من هم نمی‌تونم جلوش دووم بیارم، شما هم نمی‌تونید. شاید کلمه لذت غلیظ بتونه بهتون کمک کنه.

البته یک جایی در مورد کاستلی‌سیگنالینگ صحبت می‌کنم که اونجاها معنی داره خرج بیهوده، بهش می‌پردازیم.

حالا مشکلات این نگاه غلیظ به لذت‌ها و کارها چیه؟

  •  غلیظ گاهی بدمزه‌تر از رقیقه! این شربط‌های غلیظ هستن که مثلا ۴ قاشق از اون رو می‌ریزی توی لیوان و بقیه لیوان رو آب خنک مي‌ریزی، یا مثلا  روی یک ته لیوان اسپرسو، ۳ برابرش آب‌جوش می‌ریزی، آمریکانو تحویل می‌گیری.

همون جوری می‌شه که آیا ما لذت‌هامون اونجوری می‌شه؟ که ما یک لذت خیلی غلیظ برداریم (ده دقیقه)، سه ساعت ازش بهره ببریم؟ نه!

آیا یک فنجان اسپرسو، سه برابر یک فنجان آمریکانو لذت داره؟
آیا یک لیوان شربط غلیظ و سفت، ۵ برابر شربتش لذت داره؟

آیا یک تفریح دبی دو روزه، اندازه ۵۰ بار طبیعت رفتن و کشف طبیعت ایران لذت داره؟ (دوباره بحث تجربه کردن و جستجو رو با تکرار و زندگی قاطی نکنید).

  • با اضطراب و استرس مربوطه چکار می‌کنی: وقتی می‌خوای رشد زیادی انجام بدی نسبت به امروزت، وقتی می‌خوای چند برابر ظرفیت بدنت کار بکشی، فکر می‌کنی بدن (شامل فیزیک و ناخودآگاهت) آروم می‌مونه؟

یک لحظه فکر کن داری با سرعت تخمه می‌خوری که سریع‌تر میزان جذب لذتت رو زیاد کنی، ناگهان اون تخمه گندیده وسط تخمه‌ها می‌آد و گند می‌زنه به کل طعمی که قرار بوده ازش لذت ببری. مثل اون بادوم خراب و تلخ وسط بادوم‌ها گند می‌زته، اون‌ها همون اظطراب، استرس و هزینه زیاد.

  • تردمیل لذت: نکته اینه که داستان غلیظ‌تر کردن و لذت از غلظت ته داره مگه؟ مثلا صبح رفتی اسپرسو خیلی غلیظ خوردی، بعدش چی؟ چطور می‌خوای غلظت ترو از این بیرون کنی؟ کی این غلیظ‌سازی به انتها می‌رسه؟ نکته اینه که برای برگشتش باید یه جورایی ببندید خودتون رو به تخت و از نو شروع کنید! یعنی یک جورایی همون دوپامین دیتاکس که در فصل قبل در موردش حرف زدیم.

چند هزار متر خونه رو می‌خواید چجوری ازش استفاده کنید؟ مثلا با سیصد تا ماشین چکار می‌خواید بکنید؟

  • از خوشبختی جلو نزنیم: سورن کیِرکگارد، فیلسوف دانمارکی معروف، که یکی از شاعران و فیلسوفان محبوب من هست، توی کتاب «یا این یا آن» یک قطعه داره که فوق‌العاده است.

بیشتر آدم‌ها آنچنان با شتاب در پی شادکامی می‌دوند که از کنارش به شتاب می‌گذرند!
مثل آن دیو است که نگهبان شاهدخت دزدیده شده بود. وقتی بعد از چُرت فهمید که خبری از آن دختر نیست، به سرعت چکمه‌های باد-پیمایش را پوشید و با یک قدم از دختر جلو زد و او را پشت سر گذاشت!

من این رو زیاد دیدم، اونقدر شروع می‌کنیم دنبال غلیظ کردن لذت‌ها که یادمون می‌ره، یه روزی می‌شه اصلا هدف یادمون می‌ره! مثلا اگر هدف نوشیدنی بوده، اونقدر دنبال کافه خیلی سروکننده خیلی غلیظ و جمع‌آوری پول برای کسب اون لذت صرف می‌کنیم که اصلا یادمون می‌ره این قرار بوده به چی منجر بشه؟ لذت از چای؟ من فیلم‌های کوتاه استیوکاتز رو خیلی دوست دارم، فصل قبل هم چند باری بهش اشاره کرده بودم. اون موش که از روستا می‌آد شهر، می‌بینه مرتب باید کار کنه، پول بیشتری در بیاره تا نوشیدنی‌ها، سفرها و … گرونتر رو بخره. می‌بینه نمی‌شه به سمت قرص‌ها و … می‌ره.

 

حالا چه ربطی به مسیر شغلی و رشته داره؟

خیلی چیزهایی که در مورد شغل‌ها و مشاغل شنیدید، یا می‌دونید بخش غلیظ داستان هستند! مثلا  یک جراح رو در نظر بگیرید، شما بخش غلیظش رو دیدید! متوجه نیستید چی برای اون غلظت فدا شده! کل سیستم‌های تبلیغات و سرمایه‌داری هم دارن در همون راستا تبلیغات می‌کنه! اما طرف چی؟ ۳۰ سال درس بخونه، دمارش در بیاد، شب و روز براش نمونه، بعد از ۳۰ سال چی می‌شه؟ آیا غلظت زندگی اون روز، ارزش زندگی این ۳۰ سال رو داره؟ استاد دانشگاه، پزشک، فلان هنرمند خاص که در ۶۰ سالگی به شهرت رسیده؟

شما تصورتون این خواهد بود که اگر من ۳۰ سال زندگیم رو به گند بکشم، اون موقع غلظت زندگیم، می‌تونه نابودی دوران جوانی تا ۴۰ سالگی رو جبران کنه!

تصورتون اینه که اگر روحیات، اخلاق و اطرافیانتون رو که رقیق براتون لذت دارن رو به یک نفر غلیظ بدید، درست می‌شه؟ یعنی مثلا ۱۰ تا از دوستانی که آرایش کم دارید رو از دست بدید و یک دوست با آرایش غلیظ به دست بیارید؟

این موضوعات در مورد انتخاب همسر، دوست، رشته و هر چیز دیگه‌ای هم هست، حتی ماشین.

یک پستی نوشته بودم توی لینکدینم در مورد این که چرا راننده اسنپ، حتی به لحاظ مالی، از اساتید دانشگاه و پزشکان بهتر خواهد بود! برای خیلی‌ها این جای تعجب داشت که چرا چنین حرفی می‌زنم؟ اما برای بخش عمده‌ای از دوستام که پزشک بودن یا استاد دانشگاه، بیشتر جنس عدم پذیرشش، حسرت و خسران بود!

البته یک نکته خیلی خیلی مهم بگم اینجا، قبلا هم بارها اشاره کردم که این موضوعات نباید رویاپردازی قدرتمند، تلاش جدی شما در راستای اون و مسئولیت‌پذیریتون رو کاهش بده.

از موضوعات این پست و بقیه پست‌ها سوء استفاده نشه!

یک نکته‌ای اینجا به نظرم جای حرف زدن جدی داره:

من گاهی برای کسانی که توی اطرافم بودن، صحبت می‌کردم، می‌گفتم، مواظب پوکی استخوان باشید، پوکی استخوان یک قطار در حال حرکته، مراقبت شما، در این سن، نمی‌تونه قطار رو رو به عقب ببره، صرفا تا زمانی که بهداشت و مراقبتتون پابرجا باشه، حرکت نمی‌کنه! وقتی برای یک مدتی رعایت نمی‌کنید، باید خیلی جلوتر، قطار رو متوقف کنید.

فرصتی که برای کشف، یادگیری، زندگی‌کردن، به چالش کشیدن خودتون دارید رو نمی‌تونید همیشه انجام بدید!

یعنی این مسیرهایی که من دارم می‌گم یک جورایی غنیمت شمردن زمان، انرژی و ذهن هست، می‌خوام بگم نمی‌شه توی آینده غلیظ این‌ها رو استفاده کنی و فلاکت‌ها و بدبختی‌ها رو جبران کنی

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *