ایده عنوان این قسمت رو از یک فیلمی که فکر کنم ۱۵- ۱۶ سال پیش دیدم گرفتم. فیلم شوتر ۲۰۰۷ – با بازی مارک والبرگ.
یک لحظه تصور کنید یک اسلحه به دستتون دادن و قراره یک خودروی در حال حرکت رو در سه کیلومتری بزنید. خب سرعت فشنگ مثل نور نیست که ناگهان به هدف برسه، مدتی طول میکشه. حالا جایی که شما هدف میگیرید و خیلی هم دقیق به نظر میرسه رو اگر بزنید، هرگز به هدف نمیرسه چون دیگه هدف اونجا نیست! در واقع شما درست هدف گرفتید، اما نکته اینه که هدف دیگه اونجا قرار نداره.
الف- زمان
مثلا فرض کنید سال ۱۳۸۶ شما هدفگذاری میکنید برای این که برید استاد دانشگاه بشید! اما شما نمیخواید استاد دانشگاه بشید! دارید میبینید که استاد دانشگاه جایگاه خوبی داره، درآمد خوبی داره، آزادی خوبی داره، پرستیژ داره و … اوکی، هدف میگذارید که برید استاد دانشگاه بشید. کی بهش میرسید؟ تقریبا ۱۳ سال بعد! درست شنیدید. ۱۳ سال بعد. حالا این سوال رو باید از خودتون بپرسید، آیا درآمد، جایگاه شغلی، آزادی و پرستیژی که استاد دانشگاه داشت الان هم هست؟ جواب اینه که نه! چون هزاران نفر مثل شما، همین فکر رو کردن و با هم حرکت کردن و ۱۳ سال بعد به هم رسیدن!
مثل جاده شمال میمونه که همه ملت میگن صبح ۶ بزنیم بیرون تا کسی نباشه و ترافیک نخوریم. متاسفانه خیلیها همینجوری فکر میکنن و نتیجه مشخصه چی میشه!
یک موضوعی رو اینجا با هم حرف بزنیم اول، که سعی میکنم بعدا هم بیشتر بازش کنم.
نیاز به یک شغل ممکنه از بین نره، اما اون شغل دیگه شغل سابق نباشه و عملا از بین رفته باشه!
مثلا شما قرار نبوده ۱۳ سال بکوبید تا عنوان استاد دانشگاهی رو دریافت کنید، شما ۱۳ سال کوبیدید تا اون مجموعه ویژگیهایی که در شغل استاد دانشگاهی متبلور بود، رو کسب کنید. پس یه جورایی درسته شما به هدف زدید حتی، تونستید استاد دانشگاه بشید، اما باید از خودتون سوال کنید، این اون همونی هست که من میخواستم؟ یا الان دیگه اون ويژگیها از دست رفته و جز نامی توش نمونده!
همین موضوع برای پزشکی و تخصص هم هست که الان بهش نمیپردازم.
همین اتفاق برای رشته برق افتاد، بگذارید یک مثال عملی بزنم براتون
سال ۸۸ دکتر سهرابپور رییس وقت دانشگاه صنعتی شریف گفت (+)
از ۱۰۰ نفر اول کنکور 94 نفر اومدن شریف 73 نفر رشته برق، 15 نفر رشته مكانيك، 5 نفر رشته كامپيوتر و يك نفر رشته عمران را براي ادامه تحصيل انتخاب كردهاند.
دقت کردید، رشته کامپیوتر حداکثر ۵ درصد بوده، برق و مکانیک و حتی عمران، برو و بیایی داشته. اما دست تقدیر بود که اون بندهخداها که فکر کردن این برق براشون نون و آب میشه. بعد از چند سال، دیگه اینجوری نیست، ۹۰ درصد رتبههای برتر، اول کامپیوتر رو انتخاب میکنن و برق دیگه جایگاه گذشته رو نداره. همین اتفاق برای تجربی و ریاضی هم افتاده. قبلا همه میرفتن ریاضی، اما الان انسانی و بخصوص تجربی پا گرفته.
به نظرتون چرا اینجوریه؟ دلیل اینه که افراد هایپ سال فعلی رو میبینن یا هایپی که معلمها، پدر و مادرها یا مشاوران توی ده سال پیش دیدن.
حالا چه مشکلی پیش میآد؟ دو تا خبر رو دقت کنید
- ۸۰ درصد افراد شاغل در حوزه برق و کامپیوتر از رشتههای دیگرند (+)
- 17 درصد دانشجويان كشور در رشتههاي كامپيوتر و برق تحصيل ميكنند (+) ۷۳۱ هزار نفر از ۵.۴ میلیون دانشجو
یعنی چی؟ یعنی نهتنها ۷۳۱ هزار دانشجوی کامپیوتر و برق داریم، بلکه ۸۰ درصد افراد شاغل این حوزه هم، مربوط به سایر حوزهها هستند.
آیا میخوام بگم این حوزهها بد هستند؟ نه لزوما! اما مراقب باشیم. چرا؟ مگه نیاز ما به برنامهنویس و بچههای برق/الکترونیک کم میشه؟ خیر. اما رفاهشون شدید کم میشه و دیگه مثل قبل نیست. چون تقاضا بر عرضه پیشی میگیره.
چند تا مثال میزنم دوباره
۱- فرض کنید کشور ۳ میلیون برنامهنویس و آیتی میخواد و ما ۲.۵ میلیون آدم داریم که تو این حوزه فعالیت میکنن. اینجا نوبت پادشاهی اونهاست، چون یک سری شرکت در به در دنبال نیرو میگردن و میخوان اون جایگاه رو پر کنن، اما کسی نیست، برای همین رقابت میکنن توی حقوق، مزایا و از این دست. حالا چند سال میگذره و اون ۳ میلیون ثابت مونده و ما الان ۴ میلیون برنامهنویس داریم. چه اتفاقی میافته؟ اون ۱ میلیون نفر به هر دری میزنن تا برنامهنویس بشن و همین باعث میشه بعد از مدتی، شرکتها اولویت رفاه دادنشون رو ببرن روی حوزههایی که بیشتر گیرن.
۲- در سالهای گذشته (۲۰ سال پیش)،تعداد آدمهایی که دکترا داشتن و جایگاه هیئت علمی گرفتن رو میخواستن خیلی کم بود مثلا ۱۰۰ هزار نفر. حالا به خاطر این که دانشجو متقاضی هم زیاد بود، ۳۰۰ هزار نفر هیئت علمی میخواستیم، بعد از چند سال، اون ۱۰۰ هزار نفر شد ۳۰۰ هزار نفر و موقعیتهای هیئت علمی مورد نیاز شد ۱۵۰ هزار، حالا عجیب نیست که دانشگاهها هر رفتاری بخوان و با هر حقوقی که دلشون بخواد استخدام کنن؟ تو سر استاد دانشگاه هم بزنن؟ چون اون بیرون کاری ندارن!
۳- فرض کنید ما ۱ میلیون پزشک میخواستیم و ۳۰۰ هزار تا هم پزشک داشتیم. چند سال میگذره و ما ۲ میلیون پزشک داریم، اما ۱.۵ میلیون پزشک میخوایم، چی میشه؟ نمیگم بدبخت میشن! نمیگم جایگاه خوبی ندارن، اما اون چیزی که قبلا فکر میشد، دیگه نیست.
همین موضوع برای خیلی حوزههای دیگه هم هست. بنابراین اگر دارید انتخاب شغل کنید، باید از خودتون بپرسید، ۶ سال بعد از فارغالتحصیلی وضعیت اون شغل چطوری خواهد بود!
چرا ۶ سال؟
دلیلش اینه که تازه ۳ سال فهمیدن داره، ۳ سال تجربه، و بعد از ۶ سال زمان برداشت جدی شما از اون حوزه است. یعنی مهم نیست سال اول و دومتون پول خوبی هم در بیارید، اما نکته اینه که اون حوزه و حوزههای مشابهش باید بتونه تا ۱۰ سال برای شما سوددهی کنه. اصل سود از سال ششم هست.
یعنی شما مدرک پزشکی که بگیرید، ۵ تا ۶ سال طول میکشه تثبیت بشید. شما برنامهنویس که بشید، ۵ تا ۶ سال طول میکشه تا درآمد واقعی اون رشته نصیبتون بشه و از این دست.
حالا چه کنیم؟
اول از همه، این که اگر رشتهای خیلی هایپ شد، خیلی پر شتاب در حال رشد بود، از خودتون و اطرافیان دو تا سوال بپرسید
۱- عرضه: تا چه زمانی این موضوع جدی قابل قبوله؟ ۱۰ سال بعد حدودا چقدر مورد نیازه؟ چقدر حوزههای نزدیک داره که اگر لازم شد به اونها شیفت کنم؟
۲- تقاضا: در زمان برداشت من (مثلا ۱۰ سال بعد)، این حوزه چند نفر مثل من پرورش داده و چقدر افراد خارج این حوزه میتونن این کار رو بکنن.
حالا موارد فوق رو مقایسه کنید و بر اساس اون تصمیم بگیرید. حداقل به اندازه کافی در موردش بحث کنید.
نکته خیلی مهم دیگه این که
هر انتخابی که کنی، به هدف نمیخوره! چون نمیدونی چی میشه! فکر نکن اگر یک مسیر ابهام داره، بلد نیستی یا … لزوما سختتر و بدتر از چیزی هست که توهم دونستن وضعیتش رو داری
نفهمیدن، ابهام و گیجی، یک موضوع سراسری هست و باید بپذیریش، قرار نیست مطمئن باشی، اگر مسیری خیلی مطمئن شد، نگاه کن چه کسی و از چه طریقی برات اطمینان ایجاد شده؟ احتمالا افسارت رو داری میدی دست اون گروه، داری به پاش آزادیت رو میریزی و میگی عوضش آزادم کن.
ب- خود!
این موضوع مخصوصا برای جوونترها که دورههای تغییر هویتی، تغییر نظام فکری، ضربههای سنگین بازار و جامعه رو تجربه نکردن سخته. اما خلاصه بخوام بگم، شما توی سالهایی که پیش روتون هست، از یک چیزهایی خوشتون میآد که باورتون نمیشه! چیزهایی که امروز خیلی دارید خودتون رو به خاطرش میکشید و حتی به خودتون آسیب میزنید دیگه چند سال بعد اونقدری بهش اهمیت نمیدید!
بدن شما، ذهنتون و دغدغههاتون به شدت تغییر میکنه، من این مثال رو خیلی میزنم که خیلیها مسیر اینده زندگیشون رو توی صف دستشویی میگیرن. جایی که به شدت دستشویی دارن و حداکثر میتونن تا تخلیه شدن در دستشویی رو ببینن. اون موقع، آینده زندگیشون رو اینجوری برنامهریزی میکنن که دیگه همیشه دستشویی جلوی دستشون باشه، هیچ وقت تحت فشار دستشویی قرار نگیرن! در صورتی که درسته دستشویی مهمه، اما قرار دادنش به عنوان هدف زندگی خوب نیست.
خیلی حوزهها مثل روابط جنسی، دوستی، خانواده، پول، سیاست، زیبایی ظاهری و از این دست، همینطورن، یه جوری نگرش و وضعیتتون عوض میشه که باورتون نمیشه! بعد با خودتون میگید یعنی من ابله به خاطر این موضوع زندگیم رو برنامهریزی کردم؟ ارزشش رو داشت؟
حالا خیلیها ماشاله توی این موضوع تا آخر عمر میایستن رو اشتباهشون، تا یکوقت خودشون یا اطرافشون نگن دیدی اشتباه فکر میکردی؟ دیدی حرفهات غلط بود؟
راهکار:
- یکم با بزرگترها حرف بزنید، یکم کتابهای زندگینامه بخونید، یکم رمان بخونید و از این دست
توی اونها سعی کنید تحولاتی که گفتم رو جستجو کنید و بررسی کنید چه تغییراتی ممکنه سرتون بیاد؟
ج- محیط
این بخش رو ساده میکنم، خیلیها رو دیدم، یک رویای خوب دارن، اما به خاطر محدودیتهای محیط، اون رو جور دیگه برنامهریزی میکنن. در صورتی که محیط عوض میشه، اگر هم نشد میتونید عوضش کنید!
مثلا ممکنه شما در شهرستان باشید برید تهران، تهرانید برید روستا زندگی کنید، مهاجرت کنید به فلان کشور اروپایی و … یعنی وقتی آینده شما داره شدیدا توسط محیط تغییر میکنه، سعی کنید این موضوع رو هم در نظر بگیرید.
2 Responses
سلام
با اینکه خیلی از زمانی که من انتخاب رشته دانشگاه رو انجام دادم گذشته اما همچنان مسیر شغلی من کاملا مشخص نیست و این موضوع باعث سردرگمی و حسرت زمانهای از دست رفته شده بود اما گوش دادن به این مجموعه اپیسودها و بخصوص این اپیسود خیلی برای من راهگشا بوده و به این نتیجه رسیدم که قرار نیست رشته و شغل من ابدی و همیشگی باشه و باید توانایی تحمل ابهام و تغییر مسیر سریع رو داشته باشم.
بیصبرانه منتظر اپیسودهای بعدی هستم.
ممنون
ممنون که ما رو دنبال میکنید