بگذارید تعارف رو بگذاریم کنار،
ما زمانی تصمیمگیری جدی برای شغل و رشته داریم که میخوایم پول در بیاریم! وگرنه رشته و شغل رو انتخاب نمیکردیم!
یک بار دیگه جمله رو تکرار کنم.
ما زمانی تصمیمگیری جدی برای شغل و رشته داریم که میخوایم پول در بیاریم! وگرنه رشته و شغل رو انتخاب نمیکردیم!
توی این اپیزود سعی میکنم دلیل این حرفم رو بگم، بعد بگم بقیه چکار میکنن، تهش هم جواب سوال رو بدم.
چرا شغل رو برای پول انتخاب میکنیم؟
بیایم با هم فکر کنیم چرا ممکنه شما در انتخاب شغل/رشته خیلی پول براتون مهم نیست.
یک نکته رو بگم، من خودم اکثر کارهای زندگیم، جنسشون پول درآوردن نیست، برای همین موضوعاتی که میخوام بگم رو بدون تعصب تا آخر گوش کنید.
این موارد میتونن در سه حالت رخ بدن (االبته باز هم ممکنه باشه): ۱- عاشق واقعی یک کار باشید ۲- براتون خدمت به خلق مهمه، یا چیزهای عامالمنفعهای از این دست ۳- خانواده اونقدر پول داره یا دختر خانوادهاید و پول نیاز ندارید، فقط مهمه که یه مدرکی چیزی بگیرید بندازید جلوی فامیل، کلاس داشته باشه.
(قبلا در مورد این که چرا شغل و رشته با هم برابرن کوتاه حرف زده بودم، موضوعات زیر هم پیرو همونه و باز هم بهش بر میگردیم).
عاشقی: فرض کنید شما عاشق نقاشی هستید، دوست دارید یک نقاش بزرگ بشید. دوست دارید در نقاشی حرفی برای گفتن داشته باشید، میخواید آینده زندگیتون رو وقف نقاشی کنید. دیگه شغل انتخاب کردن داره؟ دیگه انتخاب رشته معنی داره؟ صرفا یک سری تکنیک پول درآوردن میخواید تا بتونید مسیرتون رو برای بزرگشدن هموار کنید! چرا؟ چون بزرگ شدن خرج داره، وگرنه اگر گروه خاصی حمایتتون نکنه، حتی احتمال ۱ در ده هزار هم نمیتونید آدم مهمی باشید، حتی اگر با استعداد بشید.
یعنی یک نفر مثل ونگوگ که تا آخر عمر برادرش هزینههاش رو میداد! و توی کل عمرش نتونست حتی یک تابلو بفروشه، یا گوگن، یا سزان. اینها خانوادههای ضعیفی داشتن.
ببینید، شما در صورتی که مثل این افراد عاشق کارتون هستید، بهتره به جای انتخاب شغل، مربی خوبی پیدا کنید، استاد خفنی پیدا کنید (کامران)، پول درآوردن خوب از کارتون رو یاد بگیرید که بتونید سالها به صورت متمرکز همون کار رو ادامه بدید. ولی لطفا سایر اپیزودها رو گوش کنید که مطمئن باشید این موضوع عاشقی یک فریب نیست! من خیلی در مورد این حرف زدم و خواهم زد. خیلی آدمها به این خاطر یک رشته رو عاشقش شدن، که یک نفری در فامیل، اطرافیان، تلویزیون یا … جایگاه اجتماعی مالی خوبی رو در اون شغل داشته! برای همین به صورت ناخودآگاه عاشقش شدن. توجه کنید، شما حتی اندازه یک بچه پنج ساله هم چیزی از اون شغل نمیدونید و عاشقش شدید! میتونید با خودتون صادق باشید و بگید این یعنی چی؟
دوباره برگردیم سر کارمون. اگر واقعا، با تمام وجودتون عاشق یک کاری هستید و میخواهید اون کار بشید، باید خودتون و همه اطرافیانتون این رو ببینید. نه این که فقط اعلام کنید. کسی که واقعا عاشق نقاشی هست باید روزی ۴ ساعت در حال مطالعه اون حوزه دیده بشه و ۱۰ ساعت هم تمرین کنه! معنی عاشقی چیه؟ دوباره برگردیم به حرف زیبای فروم در مورد عشق
اگر کسی به ما بگه عاشق گلهاست، ولی از اون طرف اغلب فراموش میکنه به گلهاش آب بده، عشقش به گل رو باور نمیکنیم… عشق: رغبت جدی به زندگی هست به همراه پروراندن اون چیزی که بهش مهر میورزیم. زمانی که رغبت جدی وجود نداشته باشد، عشقی هم در کار نیست.
یک بار مصاحبه پائولو کوئلیو نویسنده بزرگ رو با اپرا وینفری میدیدم، یک حرفی میزد که فوقالعاده روی من اثر داشت. میگفت تا سالها هر کسی از من میپرسید چکارهای میگفتم نویسندهام! اما به خودم اومدم و دیدم من حتی یک کتاب هم ننوشتم! چطور مدعی نویسنده بودن داشتم وقتی حتی یک کتاب رو به ناشر هم نرسونده بودم!
پس ژستهای قشنگ رو بگذاریم کنار، کسی که عاشقه انتخاب نداره! مثل این که یک نفری بیاد بگه عاشق یک خانم شده، بعد بیاد طبقهبندی زیبایی دختران رو به همراه درآمدشون و ثروتی که میتونه از پدر اون زن به دست بیاره نیاز داشته باشه.
خدمات عامالمنفعه: ما از بچگی اینجور بهمون القا شده که باید برای کشور کار کنیم، باید کشور رو آباد کنیم، باید فقر رو ریشه کن کنیم! دوستان، این موضوع بوداره!
توجه کنید، خود من همین الان یک بخش زیادی از زندگیم صرف خدمات عامالمنفعه است و کلی رویای عامالمنفعه دارم. یعنی شاید سالی میلیاردها هزینه و عدمالنفع دارم پرداخت میکنم، اما نکته اینه که این موضوع رو در انتخاب شغل بیخیال بشید، چند تا دلیل رو براتون لیست میکنم.
- از کجا مطمئنید این حوزه واقعا نیاز کشوره؟ یکم بهش فکر کنید. مثلا میگیم معلمی شغل انبیاست، اما وقتی حقوقی که بهشون پرداخت میشه ابلهانه است، نتیجه چیه؟ نتیجه عدم نیاز مملکت به معلمهای جدیده! یعنی اگر مملکت معلم کم داشت، اصلا جرات چنین رفتاری وجود نداشت! بگذارید خاطره بگم، من زمانی که هیئت علمی شده بودم، پیش خودم فکر میکردم چه مخی هستم و اگر برم، دانشجوها ممکنه یک همچون استادی مثل من رو از دست بدن! نمیگم روزانه فکر میکردم، اما وقتی به انصراف فکر میکردم، این از توی ذهنم رد میشد، یعنی منطقی نبود. اما دورهای که داشتیم جلسات مصاحبه استخدام هیئت علمی رو برگزار میکردیم، دیدم اوهاوه، چقدر آدمهای خفن و عاشقی وجود دارن که ده برابر من بهترن برای این جایگاه، و من عملا دارم جایگاه این آدمها رو هم اشغال میکنم. اون جلسات باعث شد من کاملا مطمئن بشم.
پس توجه کنید دوباره، این حرفها که مملکت به ما نیاز داره، یا معلم نیاز داره، اغلب از یک طریق مشخص میشه! میزان پرداختی جامعه به اونها. نمیخوام خیلی لیبرالی به ماجرا نگاه کنم. اما غیر از موارد استثنا، همیشه همینه! استثنا هم مسائلی مرتبط با موارد مخدر، قمار، جنایت و از این دست هست! که الان مورد بحث من نیست.
ببینید، من همین پادکست رو اگر ببینم، استقبالش کمه، میفهمم که جامعه بهش نیازی نداره! تمام دیگه نباید به عنوان شغل بهش نگاه کنم! منتها باید درک این رو داشته باشم که چقدر استقبال یعنی مفید بودن! یعنی انتظارمون از مشاغل خیلی وحشتناک نباشه! یعنی انتظار نداشته باشم این پادکست اندازه مشاورهای که به سازمانها میدم درآمد برام داشته باشه. البته توضیح این که پادکست و نوشتن شغل من نیست و هابی منه. توی هابی قراره صرفا روی لذت خودتون تمرکز کنید و کمتر درآمد مطرحه. و حتی یک بار هم نوشتم، دوباره هم بحث خواهیم کرد که لزومی نداره هابی رو با شغل یکی کنید.
تنها راه سادهای که میتونید بفهمید یک رشته و شغل برای کشور مهمه، با ارزشه و کمبود داریم، اینه که ببییند درآمد خوبی داره یا نه؟ تمام. حالا در مورد مهاجرت بحثش جداست که یک بار بهش میپردازیم.
یک نکته دیگه هم این که اگر اپیزود «رویای شخصیت چیه؟» در همین فصل شنیده باشید، متوجه میشید که اغلب رویاها و علاقههای عامالمنفعه فریبکارانه یا دروغه.
- وضع خانواده توپه: شما دنبال یک رشته بهتر و معتبر هستی، دنبال معنا هستی، دنبال چالش هستی، دنبال اثبات خودت هستی، دنبال استقلال خودت هستی، دنبال اینی که احساس کنی آدم باارزشی هستی. غیر اینه؟ یعنی وقتی چالش جدی توی زندگی نداری، چطور میخوای زندگی خوبی داشته باشی؟ چطور میخوای رشد کنی؟ کجا میتونی این چالش رو ببینی؟ جایی که مبارزه بیشتره، جایی که خاطرخواه بیشتر داره، جایی که پول بیشتری در خواهد اومد. همه اینها فقط یک طرف بدبینانه ماجراست. طرف دیگه اینه که شما برای عشق و علاقه شخصی کار میکنی که میشه حالت اول و من زیاد باهاش کار ندارم. اگر هم وضع مالی خیلی خوبه (یعنی میتونه بالای ۵۰ هزار دلار در سال هزینه کنه)، مسیرهای متفاوتی مطرحه تا مسیرهای معمول، که اینجا بهش نمیپردازم.
پول از کجا میآد؟ پول تو چی نیست؟
پاسخ این سوال به این بستگی داره که شما چی باشی؟ دولت هستی؟ بانک هستی؟ دزد هستی؟ یا یک شخصیت دیگر. اگر دولت باشی که از طریق انتشار اوراق، چاپ پول و از این دست پول تولید میکنی (بله میدونم نباید یا ناجوره، اما من توی معادلاتم، اصطکاک رو صفر در نظر نمیگیرم). اگر بانک باشی که با مجوز بانک مرکزی پول میسازی و میدی دست مردم (از طرق مختلف)، اگر راهزن و دزد باشی که از دیگران میدزدی پول رو.
تا یادم نرفته، یک اپیزود داریم در مورد این که پول خوبه یا بد؟ علم بهتر است یا ثروت و از این جور سوالات ابلهانه دیگه. ولی فعلا فرض بگیریم پول خوبه.
حالا میمونه آدمهای معمولی.
اول ببینیم پول چی هست؟ بیاید با کارکردش بشناسیم، هدف از پول سه چیزه:
- واسطه مبادله
- ذخیره ارزش
- واحد شمارش
حالا مثلا سوال میشه، بیتکوین پوله با تعریف بالا؟ بله، اما در واقع پول نیست و یک نوع ارز هست! یعنی بین ارز و پول یک تفاوت کوچولو داریم. یک نکته جالب بگم اون اسکناسی هم که دست میگیرید پول نیست و نوعی ارز هست، اما وارد جزئیاتش نمیشم که سر دراز داره.
خیلی خیلی ساده میگم. منظور ما از پول درآوردم، درآمده، یعنی ورودی داراییها و ارزشی که تحت کنترل ما هست افزایش پیدا کنه. پس اگر حوزهاختیار مالی خودمون رو در نظر بگیریم، میزان افزایش دارایی تحت کنترل ما، میشه درآمد. حالا چطور میتونیم این درآمد رو افزایش بدیم؟ این درآمد اگر بانک نباشی، به این سادگی زیاد نمیشه! پس باید دارایی دیگران رو بگیری و بیاری توی داراییهای خودت!
سوال اینه، چرا طرف باید حاضر باشه دارایی خودش رو در به شما بسپاره؟
۱- احمقه: درست فهمیدید، مشاغل بسیاری وجود دارن که روی حماقت افراد حساب کردن، اون احمق دارایی تحت کنترل خودش رو دو دستی تقسیم یک نفر دیگه میکنه!
۲- مجبوره: چاقو گذاشته شده بیخ گردنش، میترسه، برای همین میآد و دارایی تحت کنترل خودش رو در اختیار یک نفر دیگه میگذاره.
۳- عشقش میکشه: اگرچه میتونستم به نوعی مادیسازی کنم داستان رو، اما نکردم، برای همین ممکنه شما برای فرزندتون پولی رو بریزید، برای همسرتون و … دوست دارید این کار رو بکنید و میکنید.
۴- شانس و رخداد: یک تقی به توقی میخوره و برنده یک لاتاری میشید، پولی جلوی پاتون قرار میگیره و از این دست. اینجا فقط یک نکته داره که نباید فراموش کرد، اون هم استمراره. مثلا شما سرتون رو میندازید پایین تا به صورت اتفاقی سکه پیدا کنید، سوال بزرگ اینه که چقدر میتونید به این ماجرا ادامه بدید و چقدر ممکنه پول گیرتون بیاد؟
همین موضوع رو برای معاملهگرهای فیک بیتکوین، بورس و … زیاد میبینم، طرف میگه کلی از بیتکوین پول درآوردم، اما نکته بزرگش اینه که شانس یک بار بهش رو کرده و قرار نیست این کار بارها و بارها رخ بده.
۵- معامله دارایی میکنه: مثلا ممکنه من صدها ساعت اضافه داشته باشم به علاوه کلی اطلاعات و اعصاب آموزش، یک پدر و مادر اینها رو با این ترکیب نداره، میآد مقداری از داراییش رو میده تا اینها رو بیاره به تملک خودش یا اطرافیانش دربیاره. مقداری دارایی (از نوع پول، ارز، خدمت) میآره میگذاره توی حوزه کنترل شما،شما هم میآید اون دارایی رو در اختیار اونها قرار میدید.
اینجا داستان جذاب میشه.
دارایی تحت تملک من باید یک ارزش مناسب برای طرف مقابل داشته باشه و طی حراج ذهنی که طرف توی مغزش انجام میده، باید احساس کنه که تبادل منصفانه است. یعنی من این میزان دارایی رو اگر بدم (مثلا وقتم رو) چقدر برای طرف افزایش دارایی داره، آیا تبادل این میزان داراییها میارزه؟
حالا این ارزش چطور تعیین میشه؟ بخشیش عرضه و تقاضا هست. یعنی من وقتی عاشق یک جواهر خاص هستم و جایی پیداش نمیشه، به اون جواهر ارزش ویژهای میدم و ممکنه ده برابر بدم. اما مثلا خاک، چون کف زمین ریخته، من لزومی نمیبینم هزینه زیادی بابتش بدم، چون با کمترش هستن. دوتاموضوع شد: ۱- میخوام موضوع رو ۲- اون قیمت منصفانه است.
مثلا دارید بالا شهر قدم میزنید و واکسی کنار خیابون، واکس رو میزنه ۵۰ هزار تومن، ۱۰ هزار تومن ازش تخفیف میگیرید، چرا؟ چون نیازتون به اون موضوع خیلی کمه، جایگاهش توی ذهنتون پایینه، و اگر لازم شد خودتون میتونید اون کار رو در خونه انجام بدید با هزینه خیلی کمتر. اما همون زمان میرید رستوران، نفری ۵ میلیون تومن غذاتون میشه، ۱ میلیون هم انعام میدید! چی شد؟ شما نیم ساعت پیش ۱۰ هزار تومن هم نگذشته بودید، اما الان حاضرید این همه پول بدید؟
معمولا شما در این زمان میخواید اعتبار، آبرو، جایگاه به دست بیارید، و این میزان رو منصفانه میبینید!
همه اینها رو برای چی گفتم؟
اگر نیاز زیادی به کار شما نباشه، مهم نیست چقدر خفنید، مهم نیست چقدر قبلا بهتون پول میدادن، الان دیگه نمیتونید به سادگی دارایی دیگران رو بگیرید.
اگر نیاز باشه، اما احساس بشه به سادگی قابل جایگزینیه، حتی با تاخیر معقول، پول کمتری نصیبتون میشه.
نقش شانس و تغییرات خارج از آگاهی ما رو چطور میشه در نظر گرفت؟
یک استراتژی سرمایهگذاری چند وقتی توی آمریکا استفاده میشد (عمدا اسم علمیش رو نمیگم) هنوز هم توی ایران چنین روشهایی رو مناسب میدونن. بهش میگن ته سیگار.
اول ایده ته سیگار رو بگم. فرض کن شما سرتون رو انداختید پایین و دارید راه میرید توی خیابون، ناگهان، یک سیگار نصفه میبینید، برش میدارید، فوتش میکنید و میکشیدش! بعد با خودتون میگید، من روزی ۲۰ نخ سیگار میکشم! اگر بتونم همین طوری مرتب به زمین نگاه کنم و دنبال سیگارهای نصفه باشم، اون هم توی مناطق خاص، میتونم از طریق جمعآوری سیگار صرفهجویی کنم. یا یک جور دیگه، اون نصفه سیگارها رو بفروشم و خرجم در بیاد!
کاری که وارن بافت و رفقا میکردن، این بود میرفتن اونقدر میگشتن تا شرکتهایی رو پیدا کنن که اگر قیمت شرکت از داراییهاش کمتر بود بخرنش! بعدا به این نتیجه رسید که اگر حتی روزهای اول جواب بده این روش ته سیگار، یهو کلی مفتخور پیدا میشه و همین کار رو میکنن!
حالا خیلی روشها هست که شما یک شغل دارید، اتفاقی میافته و طرف شانس میآره، توش درآمد خوبی پیدا میکنه، مثلا فلانجا زمین میخره، یهو اون منطقه رشد میکنه، اون وقت اطرافیان احساس میکنن آدم با شم اقتصادیه! در صورتی که اینجوری نیست.
مثلا فلانی رفته بیتکوین خریده، صد برابر شده، اینها روش درست سرمایهگذاری دراز مدت نیست! چون کلی کرکس هست.
من برای سالها وقتی ۱ کیلومتری دانشگاه میرسیدم، ماشین رو که پارک میکردم، چون اونجاها کم ماشین گیر میاومد، حالا خیلیها میگفتن برو نزدیک شاید یکی همین الان خالی کرده باشه، یعنی از پارک اومده باشه بیرون. من این رو با کرکس توضیح میدادم.
فرض کنید در یک دشت سرسبز، کلی کرکس (نماد آدمهای فرصتطلب) دارن پرواز میکنن، منتظر اینن که هر لحظه گوشت مفتی روی زمین ببینن، تا درجا بهش حمله کنن. توی این منطقه شما به یک گوشتی بر میخورید که چند ساعتی هست روی زمینه، شما شک نمیکنید؟ یعنی شک نمیکنید احتمالا خود شما شکار قراره بشید یا گوشت بیماری باهاش داره؟
نمیگم به هر شانسی که دم خودتون رو زد جواب رد بدید، اما اول از همه بپرسید برای چی من الان این فرصت رو پیدا کردم؟ چه ویژگی باعث شده این رو کفتارها و کرکسها نبینن. مثلا شما
- میبینید طرف داره ۵۰ درصد سود تضمینی میده، شما با خودتون نمیگید چرا طرف وام نمیگیره ۳۰ درصد و ۲۰ درصد سود ببره؟ با خودتون نمیگید چه مشکلی این وسط وجود داره؟
- یا توی یک منطقه بنگاهیه میگه بیا فلان زمین رو برات بگیرم ۵۰۰ میلیون، تا سال بعد تضمینی ۳ برابر میشه، شما با خودتون نمیگید چرا خودش نکرده؟ نگذارید هندوانهای که زیر بغلتون گذاشته میشه گولتون بزنه.
اینها فقط به حوزه سرمایهگذاری مربوط نمیشن، به استعدادها و انتخاب شغل هم مربوط میشه.