رادیو تصمیم

۲- رویای شخصیت چیه؟ (فصل دوم: انتخاب رشته و مسیرشغلی)

این موضوع به خصوص برای خانم‌ها خیلی بیشتر و حادتر هست. ازتون می‌خوام رویاهاتون رو روی کاغذ بنویسید، رویاهای ساده نه، مثلا این که می‌خوام بدنم خوش‌فرم بشه، نه. یعنی چیزهایی که ده سال زمان می‌خواد تا رسیدنش. سعی کنید ۳ تا ۵ مورد رو بنویسید. حتی الان می‌تونید گوش دادن یا خوندن رو متوقف...

این موضوع به خصوص برای خانم‌ها خیلی بیشتر و حادتر هست. ازتون می‌خوام رویاهاتون رو روی کاغذ بنویسید، رویاهای ساده نه، مثلا این که می‌خوام بدنم خوش‌فرم بشه، نه. یعنی چیزهایی که ده سال زمان می‌خواد تا رسیدنش.

سعی کنید ۳ تا ۵ مورد رو بنویسید. حتی الان می‌تونید گوش دادن یا خوندن رو متوقف کنید، اول بنویسید، در موردش فکر کنید و بعد برگردید ادامه بدید.

نکته اینجاست که اغلب ما، رویاهامون شخصی نیستند! یعنی مال ما نیستند. مثلا برای مادران، این هست که بچه‌هام به فلانجا برسن! برای پدران اینه که همسرم یا بچه‌هام فلان اتفاق براشون بیفته. خیلی دختر پسرایی که هنوز ازدواج نکردن، می‌شه این که برای پدر و مادرم فلان کنم.

کسایی که از این‌ها گذر کردن، می‌شه این که برای فلان افراد اطرافم این اتفاق بیفته. حالا این اطرافیان ممکنه فاصله‌های متفاوتی با شما داشته باشن.

اوضاع اونقدر عجیبه که من خیلی‌ خانم‌ها که مراجعه می‌کنن، هنوز دهانشون، با اطمینان بسیار بالایی می‌گم که این‌ها هیچ کدوم مال خودت نیست!

یک طنز جالبی بود بد نیست به عنوان شاهد بیارم که خیلی بی‌راه هم نیست:

دو تا پسر با هم دوست بودن، دومی از اولی پرسید، رویات چیه؟ اولی با آب و تاب گفت: می‌خوام حسابی کار کنم، مغازه بزنم، تجارت کنم، تا بتونم زن بگیرم، براش خونه بخرم، براش ماشین بخرم، ببرمش گردش، بفرستمش کشورهای خارجی، براش کلفت بگیرم … حالا تو می‌خوای چکار کنی؟ دومی با کمی مکث گفت: اگر اجازه بدی می‌خوام زن تو بشم!

داستان اینه که این شخص، توی رویاهاش برای خودش جایی نبود! یعنی شما اثری از خود طرف جز زحمت کشیدنش ندیدی! فکر نکنید این موضوع اتفاقیه؟ به نظرم نرمالش اینه که چنین اتفاقی بیفته ولی درستش این نیست.

بگذارید توی چند بخش، یک سری موضوعات رو در مورد مشکلات و مسائل پیش روی این نوع رویاپردازی بررسی کنیم.

  • این رویاها خیلی از جنس صف دستشویی هستن: وقتی رویا به خوبی فکر نشده و شخصی‌سازی نشده، حتی اگر فشار بیاره تا شخصی بشه، می‌شه موضوعات زودگذر و ساختار ذهنی شکل می‌گیره که قطعا با سرخوردگی همراه هست. مثل ازدواج، مهاجرت، دانشگاه و از این دست. یعنی من الان توی این سن گیر یک سری موضوعات هستم، این موضوعات دو سال دیگه خود به خود حل می‌شه و لزومی نداره رویام رو برای اون مصرف کنم، اما میام رویا رو روی اون‌ها سوار می‌کنم. این میشه که وقتی از دستشویی می‌آد بیرون، می‌گه آخیش، حالا رویاهایی که داشتم رو بیخیال، ای وای من چرا هیچ رویایی ندارم! یا فرض کنید هزینه خیلی خیلی زیادی بابت اون دستشویی دادید، و شروع می‌کنید به باعث و بانی اون دستشویی فحش می‌دید، در صورتی که شما بودید که اون موضوع رو در سطح رویا و هدف زندگی بالا برده بودید.
  • اکثر این رویاها کاشته شده هستند: این رویاها اغلب توسط دیگران در ذهن ما کاشته می‌شن. حالا مشکلش چیه؟ ما بعد از یک مدت نمی‌فهمیم چرا داشتیم دنبال می‌کردیم؟ یک اپیزودی دارم توی همین فصل اسمش «دنبال ماشین دویدن» هست که ترجمه نامناسبی از «chasing the car» داره، اصطلاحش برای سگ‌هایی هست که وقتی ماشین شروع به حرکت می‌کنن، پارس کنان و با هیجان، تمام انرژیشون رو می‌گذارن تا به ماشین برسن. اما وقتی به ماشین می‌رسن یا ماشین متوقف می‌شه، با خودشون می‌گن، خب همین؟ دیگه کاری نمی‌کنن! یعنی نه پاچه راننده رو می‌گیرن، نه سوار ماشین می‌شن و نه … صرفا یکی انگار توی ذهنشون گذاشته که بدو ماشین رو بگیر. اما نگفته بعدش چی؟ چالشش هم اینه که شما نه وسطش می‌دونی داری چکار می‌کنی، و نه وقتی رسیدی. اگر هم جا بمونی به هر دلیل از رسیدن به این ماشین، تا آخر عمر قصه می‌خوری که دیدی من به فلانی نرسیدم، دیدی نشد برم فلان شغل رو بگیرم و … در صورتی که مگه اون‌هایی که رسیدن وضعیتشون چیه؟
  • بد دونستن موفقیت شخصی و نابلدی در مواجهه با ثروت و موفقیت: این موضوع رو هم دوست دارم زیاد در موردش حرف بزنیم. یه نقل قولی هست که الان یادم نیست از کی بود، اگر کسی یادشه یادآوری کنه: «زندگی همه ثروتمندان مثل همه،‌ این فقرا هستند که هر کدوم بدبختی خودشون رو دارن» که البته من روی عکسش تمرکز دارم «فقرا مثل هم زندگی می‌کنن، این ثروتمندان هستند که هر کدوم سبک زندگی متفاوت خودشون رو دارن» این دو عبارت، بر خلاف این که مقابل هم به نظر می‌رسن، اما ریزه‌کاری‌هایی داره که نشون می‌ده هر دو درست هستند. فعلا به دومی می‌پردازیم. فرض کنید شما یک آدم معمولی هستید و رویای خاصی هم دنبال نمی‌کنید. زندگی شما بدون ابهام و قابل پیش‌بینی خواهد بود (البته از دید خودتون، بدون این که آینده رو دیده باشید) اما اگر بخواید ثروتمند بشید باید کلی پیچیدگی رو حل کنید! با پولی که دیگران می‌خوان ازت بکنن چکار کنیم؟ چجوری دوستای امروزمون رو حفظ کنیم؟ چطور هزینه‌های سرسام‌آور موفقیت رو بدیم و … کی حالش رو داره.
  • مسئولیت: می‌دونید دیگه مسئولیت نپذیرفتن یک مکانیزم دفاعی سنگین هست، ما دوست نداریم مسئولیت زندگی خودمون رو داشته باشیم، اگر یادتون باشه از کتاب مفتش اعظم داستایوفسکی نقل قول آوردم که مردم آزادیشون رو به پای ما می‌ندازن و می‌گن بهمون غذا بده! تازه اون غذا رو هم از خودتون می‌گیره، اما نکته بزرگش اینه که شما مسئولیتی ندارید در مورد خوشبخت بودن یا بدبخت بودن. توی این مکانیزم‌دفاعی (مثلا رویا پردازی برای دیگران) بعدا حتی اگر موفق نشید، می‌تونید بگید من همه تلاشم رو کردم. هر اتفاقی بیفته می‌تونید قیافه یک آدم ایثارگر و فداکار رو به خودتون بگیرید که ببین من خودم رو فدا کردم! همینم زیادتونه! می‌تونید نقش یک آدم آسیب خورده و قربانی رو بازی کنید که این وسط آسیب دیدید. می‌تونید سر دیگران فریاد بزنید، غر بزنید! چرا؟ چون از مسئولیت فرار کردید. روش عالی هست برای زندگی کردن. اینجوری شروع می‌شید از دستش خلاص شدن و حتی در رویاهای شخصی هم برده دیگران می‌شید تا راحت‌تر بشید. اریک فروم عبارت فوق‌العاده‌ای داره:

اگر کسی به ما بگه عاشق گل‌هاست، ولی از اون طرف اغلب فراموش می‌کنه به گل‌هاش آب بده، عشقش به گل رو باور نمی‌کنیم… عشق: رغبت جدی به زندگی هست به همراه پروراندن اون چیزی که بهش مهر می‌ورزیم. زمانی که رغبت جدی وجود نداشته باشد، عشقی هم در کار نیست.

جالا مشکل کجاست؟ دوباره بر می‌گردیم به اریک فروم (که نویسنده محبوب من هست) که در کتاب گریز از آزادی می‌گه:

عجز از فعالیت خودانگیخته و بیان احساسات و اندیشه‌های واقعی … ریشه در احساس حقارت و ضعف انسان دارد.

همین باعث می‌شه برای دیگران و خود … شخصیتی دروغین بروز دهیم

چه به این حقیقت باور داشته باشیم باشیم و چه باور نداشته باشیم: بزرگترین شرم ما از آن است که خود نباشیم، و هیچ چیز بیشتر از آگاهی از این نکته که اندیشه‌ها و احساسات و گفتارمان متعلق به خودمان است مایه مباهات و شادمانی‌مان نیست.

این رویاهای کاشته شده، دروغین  ومبتنی بر فرار از مسئولیت، باعث می‌شه نه‌تنها در درون احساس شرمساری کنیم، بلکه در اولین بزنگاه، دچار گیجی و سرگشتگی بشیم. برید از فارغ‌التحصیل‌ها، از دیپلمات‌ها، پرس و جوی عمیق کنید و این سرگشتگی که در موردش صحبت کردم رو خیلی واضح درک کنید.

  • انگیزه ایجاد نمی‌کنن: یک مشکل اون گیجی که گفتم اینه که انگیزه‌های جدی ما برای فعالیت، زندگی و شادی رو از بین می‌بره! یعنی حتی اگر برای خانواده داریم کار می‌کنیم به عنوان یک زن خانه‌دار، این آزادی رو احساس نکردیم قبلش، برای همین لذت کار خونه رو احساس نمی‌کنیم. انگیزه کافی برای کار خونه رو نداریم. احساس نمی‌کنیم این موضوع یک رویاست. برای همین برای چی تلاش جدی در راستاش حرکت کنیم. در صورتی که موفق هم بشیم، کی قراره خوشحال بشه؟ مثلا اگر خونه تمیز بشه (با در نظر گرفتن رویکرد غیرآزاد) قراره فرزند یا شوهر من خوشحال بشه، چی گیر من می‌آد؟ یا منی که به عنوان نان‌آور خونه فعالیت می‌کنم، اگر خوب کار کنم (با رویکرد غیرآزاد)، کی خوشحال می‌شه؟ معلومه بچه‌ها و زن خونه! من به عنوان پسر اگر در دانشگاه و کارم موفق بشم (با رویکرد غیرآزاد) کی پزش رو می‌ده؟ کی خوشحال می‌شه؟ معلومه پدر و مادر. پس من این وسط چکاره‌ام! عمدا این چرخه سه وجهی رو مثال زدم که ببینید هر سه گروه دارن با هم زندگی می‌کنن اما انگیزه کافی برای فعالیت ندارن. شادی هم نصیبشون نمی‌شه!
  • اضطراب: عدم کنترل منجر اضطراب و استرس می‌شه. بگذارید یک مثال بزنم براتون. دو همکلاسی رو در نظر بگیرید، یکیش برای امتحان نخونده، یکیش برای امتحان خونده، کی استرسش بیشتره؟ یکم فکر کنید بعد ادامه بدید.

کسی که کنترل کمتری بر نتیجه داره. اگر کسی که نخونده، امید بیهوده برای قبولی داشته باشه، به شدت استرس می‌گیره! اگر کسی که خونده، مطمئن نباشه از این که سوال‌ها و تصحیح به چه نحوی عادلانه خواهد بود،‌ باز هم استرس می‌گیره. اما اگر مطمئن باشه استرس نمی‌گیره! یه جورایی اضطراب و استرس، ناشی از عدم کنترله! مثلا روزهای اول رانندگی، شما استرس زیادی دارید، اما به تدریج دیگه استرس و اضطراب زیادی احساس نمی‌کنید. دلیل اینه که کنترل در اختیار شماست.

البته در کتاب تاپ‌داگ از پو برانسون و اشلی مریمن (Po Bronson and Ashley Merryman) یه جورایی برعکس حس می‌شه، اونجا می‌گه وقتی استرس حرفه‌ای‌ترها رو بررسی می‌کنن (از طریق نمونه‌گیری بزاق دهان) می‌فهمن که استرس اون‌ها کاهش نداشته. اما نکته اینه که اگر مسابقات این حرفه‌ای‌ها پیچیده‌تر شده و کنترلشون بیشتر نشده، پس شما استرست کمتر نمی‌شه!

نکته اینه که رویای شاد کردن دیگران، رویایی که شخصی نیست، اضطراب آوره! یعنی کلی توی دودلی هستید، یعنی این فداکاری بزرگی که من دارم می‌کنم رو این‌ها می‌بیننن؟ یعنی این‌ها قدر می‌دونن این سطح ازخودگذشتگی رو؟

مخصوصا مادرها شدیدا این موضوع بهشون حمله می‌کنه، این موضوع رو با کنترل بسیار روی فرزندان و همسر تسکین می‌دن که طبیعیه که معکوس عمل می‌کنه و یک چرخه برعکس راه می‌ندازه. یعنی کنترل بیشتر می‌شه، بچه یا دوباره رویاهاش رو تخریب می‌کنه یا آزاد رویا می‌پردازه. در حالت دوم، شروع به جدا شدن می‌کنه که برای پدر و مادر خیلی خطرناکه. یک پست توی بلاگم دارم با عنوان «پورشه و موتور سیکلت بی‌گلگیر» که توی این فصل بیشتر بهش اشاره می‌کنم، اما نکتش اینه که مادر چون هزینه و فداکاری زیادی کرده، انتظار داره فرزند به این دلیل خودش رو زندانی این فداکاری کنه.

 


 

5 Responses

  1. سلام

    من سوال اولم اینه که چطور رویاپردازی رو تمرین کنیم؟ یعنی قراره من هر روز از خودم بپرسم که چی می‌خوام؟ چی من رو خوشحال می‌کنه؟ یعنی میشه این رویاپردازی و خواستن رو همینطوری خودمون یاد بگیریم؟ یا اینکه ممکنه لازم باشه کسی کمک‌مون کنه یا کتاب بخونیم. چه چیزهایی به من کمک می‌کنه که همیشه دنبال رویاها و خواسته‌های خودم باشم؟ دقیقاً چطور رویاپردازی رو تمرین کنم؟

    موضوع بعدی برای من -که شاید خیلی به رویا هم ربطی نداشته باشه- مسئله مهاجرته. خیلیا امروز چشم‌انداز این کشور رو می‌بینن و تصمیم می‌گیرن مهاجرت کنن. بخاطر ابهامی که داره، بخاطر شرایط اقتصادی، بخاطر بی‌ثباتی‌ها. و اکثر این افراد هم واقعاً از ته دل نمی‌خوان برن. یعنی مهاجرت از یک رویا اینجا تبدیل میشه به یک نوع اجبار. فرضاً خیلی از رشته‌هایی که امروز تو ایران بازار کارش خوب نیست ولی بچه‌های اون رشته می‌تونن تو کشورهای صنعتی و پیشرفته جایگاه خوبی داشته باشن تصمیم می‌گیرن که برن. اگر هم بخوان بمونن بازم براشون مبهمه که نکنه دوباره این بلا سرم بیاد؟ این مسئله برای منم خیلی پررنگ شده اخیراً. بیشتر از همیشه دارم به مهاجرت فکر می‌کنم. ولی نه از سر شوق، بیشتر از سر ترس. چون نمی‌دونم حتی سال بعد تو این کشور چی قراره بشه. این مسئله رو چطور میشه آدم با خودش حل کنه؟ چون با رویکرد «آزاد» و رویاپردازی و خواستن جور در نمیاد (چون از جنس اجباره تا حدی).

    1. سلام
      مورد ۱: اولا کتاب زندگی‌نامه زیاد بخونیم، با آدم‌های رویاپرداز زیاد بگردیم. وقتی رویایی داریم یا آرزویی داریم چک کنیم مال خودمونه یا کسی کاشته؟ چی من رو خوشحال می‌کنه شاید درست نباشه، چی من رو در ۱۰ سال بعد خوشحال می‌کنه؟ بهتره کمک داشته باشی در رویا پردازی، ولی تنهایی هم می‌شه، با دیگران در میون بگذار، بگذار دیگران با پتک بکوبن روش تا جلا پیدا کنه

      مورد ۲: مهاجرت اجبار نیست، یک انتخابه! اما نکته‌ای که شکل گرفته، به خاطر فورس جامعه و فنری که در مهاجرت برای سال‌ها کشیده شده، شده انتخاب پیش‌فرض! یعنی شما داری برای موندن تصمیم می‌گیری.
      مهاجرت خودش رویا نیست! زندگی تو هست که رویای تورو شکل می‌ده، مهاجرت یک ابزاره.
      نکته مهمی که در مورد مهاجرت وجود داره اینه: مهاجرت رو موفقیت ندون، مهاجرت رو اجبار ندون (که نیست و برای خیلی‌ها مناسبه برای خیلی‌ها هم نیست)، موندن و مهاجرت نکردن رو مقدس ندون (یعنی مهاجرت رو یک طغیان یا شاخ غول شکستن ندون)
      حالا ببین چی تو زندگی می‌خوای واقعا؟ اگر مهاجرت بهت کمک می‌کنه به این خواسته برسی قطعا برو!

      1. خیلی ممنون بابت اینکه زمان گذاشتید کامنتم رو خوندید و جواب دادید. من هنوز یکم سوال دارم تو این بخش.

        اینکه گفتید مهاجرت برای خیلی‌ها مناسبه و برای خیلی‌ها نیست، این از چه جنبه‌هایی میشه بهش نگاه کرد؟ یعنی من وقتی می‌خوام خودم رو ارزیابی کنم و واقعاً بفهمم که مهاجرت کردن به درد من می‌خوره یا نه، به چی نگاه کنم؟
        فکر کنم اینطوری بپرسم بهتر باشه. مهاجرت برای کی مناسب نیست؟ با چه شرایطی؟ یعنی میشه به این چارچوب داد؟ یا اینکه چارچوب نداره و هر کسی فقط و فقط خودش می‌تونه بفهمه مهاجرت بدردش می‌خوره یا نه؟

        در مورد رویا:
        اینکه چی من رو 10 سال بعد خوشحال می‌کنه خیلی خیلی سخته برام. نمی‌دونم چطوری بگم ولی حس می‌کنم که شرایط و زمان انقدر آدم‌ها رو تغییر میده که سخته بگم که فلان چیز ده سال بعد من رو خوشحال می‌کنه. مثلاً من الآن می‌دونم اکتشاف کردن و تجربه کردن من رو خوشحال می‌کنه. حالا این ممکنه از جنس سفر کردن باشه یا از جنس کتاب خوندن یا هر چی. ولی به قدری خودم تو 2-3 سال اخیر تغییر کردم که می‌ترسم بگم چی واقعاً 10 سال بعد خوشحالم می‌کنه (حتی با خودم میگم این اکتشاف و تجربه کردن چیزهای جدید شاید بعداً اصلاً هم خوشحالم نکنه).

        فقط امیدوارم که خیلی سوالاتم مزخرف نبوده باشه. اگر هم بود بذارید به پای گیج بودن و شفاف نبودن خیلی چیزها که تو ذهنم می‌چرخه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *