فکر میکنم هر کدوم شما، با احتمال بسیار بالایی، حداقل یکی از جملات زیر رو شنیدید
- ۹۰ درصد کارمندان از کارشون ناراضی هستند
- ۹۵ درصد استارتاپها شکست میخورن
- ۹۵ درصد تریدرها بازندهان
- ۹۵ درصد کسایی که میخوان لاغر کنن شکست میخورن
- اکثر افراد توی پخت غذا یا کارهای شخصی دچار مشکل میشن و کلی مواد غذایی رو هدر میدن.
- ۹۰ درصد کسایی که میرن دانشگاه رشتشون رو دوست ندارن
- ۹۰ درصد کارهایی که در روز میکنیم مزخرفه و به درد نمیخوره!
- ۹۰ درصد آدمها نمیتونن عشق واقعیشون رو پیدا کنن
جالبه بهتون بگم که جملات بالا، اگرچه درستن اما فریبکارانه هستند! بگذارید اون اول چالش فریبکاری رو بگم و بگم اگر این پادکست رو گوش بدید قراره چه اتفاقی براتون رخ بده!
۱- سقوط میکنم تا نکند ترک بر دارد، سطح غرورم
فرض کنید یک شرکتی آگهی شغلی زده:
- یک نیروی مسلط به هوش مصنوعی میخوایم، که زبان انگلیسی فول باشه، دانشگاه سطح بالا قبول شده باشه، برنامهنویسی مسلط، مهارتهای نرم رو مسلط باشه، محل زندگی مثلا نزدیک شرکت باشه (فرض کن بالا شهر و …)، هوش اجتماعی بالایی داشته باشه و …
حالا خیلی افرادی که حتی ۷۰ درصد این تطبیق رو دارن، به خاطر غرورشون و این که زمین نخورن، و این که یک وقت مردود نشن توی مصاحبه، حتی توی اون آزمون شرکت نمیکنن، اما کسایی که ۳۰ درصد تطبیق دارن شرکت میکنن و اتفاقا قبول هم میشن!
حالا نکته اینه که نه اون شرکت میتونه خواستههاش رو کاهش بده، نه میتونه کسی رو با این مشخصات و حقوق مد نظر پیدا کنه.
و این جوری میشه که کسی با بهترین شرایط شرکت نمیکنه و تا آخر عمر ناکام میمونه و مجبور میشه جایی بره که غرورش پایمال نشه! یعنی کجا بره؟
جایی که خیلی با سطحش تفاوت داره! مثلا فرض کن من سطح ۵ دارم، به جای اقدام برای کار سطح ۶ و ۷ که احتمال شکست هم هست، میرم یک کار سطح ۲ رو بر میدارم، چون دیگه اونجا تو هوا من رو میزنن! اینجوری آدم خوبه داستان میشم، آدمی میشم که منت گذاشته بر اطرافیان و تونسته آدم قوی اون جا بشه.
نتیجه چیه؟ تا آخر عمر هیچ استعدادی، هیچ مهارتی به اوج نمیرسه و اون شخص هم همیشه ناراضیه که چرا یک نفر پیدا نمیشه پیداش کنه؟
حتی فراتر هم میره، یعنی فرض کن اون آدم سطح ۵ میره توی سطح ۵، اما مشکل اینجاست که وقتی نزدیک به سطح خودت داری کار میکنی، اون وقت اشتباه میکنی، خطا داری، از دستت در میره خیلی چیزها! دوباره همین غرور، به صورت ناخودآگاه باعث میشه کار رو پس بزنی، غرغرو بشی، کارها رو نرسونی، بترسی، با دیگران بدرفتاری کنی و ….
اینجوری میشه که من خیلی از بچههایی که خیلی باهوشن و غرور دارن رو نمیگذارم توی کار برن. هم خودشون رو نابود میکنن و هم تیم رو.
رید هافمن، مدیرعامل لینکدین میگه
اگر از اولین نسخه محصول خود خجالتزده نیستید، یعنی خیلی دیر آن را به بازار عرضه کردهاید
دوباره میخونم.
خود من هم ۶ سال پیش یک مطلبی داشتم با عنوان «گاهی به همین سادگی بقیه زندگی رو یک جور دیگر میزییم! تنفر از خود، شرم و غرور»
اونجا مثال افرادی رو زدم که کل عمرشون رو تجربه نکرده و زندگینکرده جلو میرن از ترس این که برن توی یک کاری و شکست بخورن یا توسط یکی از اعضای اون گروه تحقیر بشن!
و این تاکید بر ۹۰ درصد شکست، بهتون یک مجوزی رو میده، که حتما راست میگه دیگه! من میتونم غرور احمقانه خودم، کمالگرایی بدجور خودم، هوش اجتماعی پایین خودم، ترسهای ناجور خودم رو بپوشونم، اون هم با این جملات!
ریچارد فاینمن یک عبارت باحال داره میگه:
If you are the smartest person in the room, you are in the wrong room
اگر شما باهوشترین فرد داخل اتاق هستید، در اتاق اشتباهی هستید.
من با جمله بالا مشکل دارم، مثلا خود فاینمن، به عنوان باهوشترین آدم زمانه ما (شاید ۱ از ۱۰) احتمالا در تمامی اتاقها اشتباه بوده دیگه ….
اما این عبارت قراره یک جای دیگه کمک کنه بهمون! بهمون بفهمونه، ما قرار نیست، آدم خفنه گروه باشیم، اگر خیلی نسبت به جایگاهی که درش قرار گرفتیم، سرتر هستیم، احتمالا باید به این فکر کنیم که غرورمون، ترسمون، هوش اجتماعی پایینمون، چی بوده که باعث شده توی این جایگاه گیر کنیم!
یا ارزیابیمون از هوش خودمون درست نیست یا بقیه چیزها مشکل داره!
نکته اینه که شما باید برای کاری که قراره انجامش بدید تقلا کنید، سخت کار کنید، توی فصل ۱ اگر یادتون باشه، در این مورد صحبت کردم که بازی کامپیوتری، سعی میکنه بدون لطمه خوردن به غرورتون، مرحله به مرحله بازی رو سخت میکنه که براتون چالش برانگیز باشه، اما ما در انجام این کار برای خودمون یا اطرافیانمون مهارت کافی رو نداریم. من پدر و مادر زیادی دیدم، که بچشون میگه من کتاب رو خوندم! و میمونن که حالا چی بهش بگم؟ مرحله بعدیش چی میشه؟
این حرفهایی که میزنم ربطی به ایران و … هم نداره، همه جای دنیا هست. مثلا شریل سندبرگ توی کتاب «پلن ب» یک جایی در مورد ضعف خانمها خودش رو با برادرش مقایسه میکرد، این که با وجود این که خودش تسلط کافی داشت و برادرش یک چندم دانش شریل رو نداشت، اما تو بحث شرکت میکرد.
۲- زمان رو گم نکنید
بیاید با یک موضوع جالب شروع کنیم.
فرض کن هدف این همه سال تحصیل اینه که آدم بره سر کار و بتونه تحصیل کنه درسته؟
ما حدود ۱۶.۷۰۰ میلیون دانشاموز داریم، ۳.۵ میلیون هم دانشجو داریم. چیزی حدود ۲۰ میلیون نفر. ۸۵ میلیون نفر هم جمعیت داریم، اما ۶ میلیون از شاغلان ایرانی، تحصیلات دانشگاهی دارن.
یعنی اگر جمعیت دانشآموز،دانشجو و شاغلین تحصیلکرده رو رو هم بگیریم، نزدیک ۲۴ میلیون نفر میشه که ۶ میلیونش ایرانیه.
حالا آیا جمله:
۷۵ درصد افرادی که درس میخونن شغلی گیرشون نمیآد.
درسته؟
چکار کردم؟ اومدم کسایی که هنوز در پروسه درس خوندن هستند رو قرار دادم در جمله کسانی که باید موفق میشدن!
حالا یک نفر این رو بشنوه، میگه آقا این چه جور محاسباتی هست؟ چرا باید یک کسی که اومده اول دبستان، رو توی آمار افرادی در نظر میگیری که باید شاغل باشن؟ برای دبیرستان و دانشگاه هم همینطور!
میگم به همون دلیلی که شما
- کسی که وارد معاملات میشه حتی اگر دو سال هم نیست داره این کار رو میکنه، و ضرر میکنه رو در آمار شکست خوردهها قرار میدی! اون آدم باید سالها با بازار مبارزه کنه شاید حداقل ۴ سال تا مسلط بشه و بتونه دریافتی بگیره
- کسی که استارتاپ میزنه باید تا ۶ سال و در صنایع سنتیتر تا ۱۰ سال، شکست، شاگردی و آسیب رو تجربه کنه تا بتونه نشانههایی از موفقیت رو ببینه، اما ما افرادی که تازه استارتاپ زدن رو حساب میکنیم!
- کسی که کارمند شده رو ناراضی میدونیم، اما اون شخص، سالها مبارزه میکنه تا کار مناسبش رو پیدا کنه، یا علاقش رو در جایی غیر از کار پیدا کنه! همین میشه که آدمها از ۴۰ به بالا شروع به خوشحالتر شدن میکنن! دیگه پیدا میکنن چه خبره! قبلا نمودارش رو گذاشته بودم.
- درصد زیادی از محتوایی که در مدرسه و دانشگاه میخونید به دردتون نمیخوره در ظاهر، ولی مسیریه برای آشنایی شما با علوم مختلف تا اون چیزی رو که لازمه پیدا کنید. در واقع فرصت بزرگی هست برای تک تک ماها.
پس حرفم اینه که خودون رو اونقدری گنده ندونید! یک جایی خوندم الان یادم نیست.
طرف تعریف میکرد، میگفت اوایل که مهاجرت کرده بودم، همه داشتن متنهایی رو که آماده میکردن، رو سر کلاس ارائه میکردن. نوبت من شد، به استاد گفتم، البته متن من زیاد جذاب نشده، لحنم حالت شکستهنفسی داشت.
استاد برگشت گفت: هنوز اونقدری بزرگ نشدی که شکستهنفسیت ارزشی داشته باشه!
دقت کردید، خیلی خیلی زیبا بود، هنوز اونقدر بزرگ نشدی که شکستهنفسیت ارزشی داشته باشه! اگر بخوام همین رو تعمیم بدم، جملات جالبی بر میخوریم:
- اون اوایلی که استارتاپت رو زدی، هنوز انقدر گنده نشدی که بترسی چیزهای مختلف رو انتخاب کنی، غرور احمقانه رو بگذار کنار، شکست خوردن اوکیه، اما نهایت تلاشت رو بکن، تهش شکست میخوری!
- اگر ترید شروع کردی، باید تا ۴ سال مرتب چیز یاد بگیری، رشد کنی، روحت، روانت، بدنت آماده بشه، و تا ۴ سال هنوز اونقدری گنده نشدی که ارزش اومدن توی آمار رو داشته باشی، مثل اون دانش آموز که نباید توی آمار شاغلین لحاظش کرد.
- اگر داری چیزی مثل یوتیوب یا … رو شروع میکنی، تا ۱۰۰ تا ویدیو، پادکست و … اولت، رو بگذار، هنوز اونقدر گنده نشدی که نگران باشی.
حتی یک چیزی هم میخوام بگم، هزینه رو هم گم نکنید، یعنی مثلا اگر دارید برای غذای خوب پختن، در ظاهر مواد غذایی از دست میدید، وقت تلف کردنتون در دوره مدرسه و دانشگاه، روزانه دهها برابر دارید غذا، آب، مسکن و… هدر میدید!
حالا یک اپیزودی دارم به اسم «ولخرجها» که این موضوع رو سعی میکنم بهتر باز کنم.
۳- خیلیها جنس خوشبخت شدن ندارن!
چند سال پیش یک جملهای شنیدم، خیلی برام جالب بود! میگفت خیلیها جنس ازدواج نیستند، با هر کسی ازدواج کنند زندگی خوبی نخواهند داشت!
حالا همین رو گاهی میتونیم توی فرایندهای زندگیمون ببینیم.
یعنی گاهی ما خودمون رو با یک سری آدم مقایسه میکنیم، افرادی رو در آمار میآریم که اصلا جنس موفقیت در اون کار نیستند و اتفاقا دلیل شهرت اونها هم به خاطر عدم موفقیتشون هست! خیلیها چشم بسته در یک قمار شرکت میکنن. مثلا جالبه بدونید شما اگر در کنکور برگه رو سفید بدید، از خیلیها جلوترید، و اگر بتونید درسها رو فقط ۳۰ درصد بزنید، که کار سختی هم نیست، برای این که یک عدد بهتون بدم، توی کنکور تجربی، حدود ۵۰ درصد افراد، درس فیزیکی رو از خالی زدن بهتر نزدن! یعنی یا صفر درصده یا منفی!
بخش عمدهای از آدمها در هر حوزهای هم همینطوره! و برای این که به یک سری آمار واقعی به دست بیارید، که اتفاقا خیلی هم مهمه، اینه که
- چند استارتاپ، توانایی تابآوری، برنامهریزی، مدیریت هزینه، کانکشن و … قوی داشته و شکست خورده؟ در چه بازهای؟
- چند تریدر با سواد، که ۴ سال شبانهروزی برای یادگیری مفاهیم و روشها زمان گذاشته، نشده؟
- چند تا یوتیوبر یا اینستاگرامی، که شبانهروز به مدت ۴ سال وقت گذاشته نتونسته؟
این درصدها اگر بالا بود ارزش توجه دارن و باید مواظبت کرد. مثلا بعضی مسیرها حالت
winners take all برنده همه رو بر میداره
داره یعنی چند تا برندهِ، تمامی سود اونجا رو بر میداره، باید ارزیابی کنم استعدادم رو میتونم یکی از اون برندههایی باشم که کل سود رو بر میداره؟
یعنی مثلا من اگر ببینم در تئاتر و تلویزیون، با وجود تلاش شبانهروزی، ۵ درصد احتمال داره بعد از ۱۰ سال تلاش به موفقیت برسی، اون موقع باید با احتیاط وارد بشیم، همین برای یوتیوب یا هر چیزی دیگهای هست که شما به خاطر چند نفر تاپش غلاقهمند به اون مسیر شغلی شدید.
حالا تو اپیزود رشتههای قماری بیشتر در این مورد صحبت خواهیم کرد!
۴- بهترینبازندهها برندهان!
تام هوگارد ( Tom Hougaard)، یکی از تریدرهای افسانهای یک کتاب باحال داره، با عنوان
Best Loser Wins: Why Normal Thinking Never Wins the Trading Game
(بهترین بازندهها… میبرن!) در مورد این صحبت میکنه که چرا تفکر معمولی هیچ وقت نمیتونه کمک کنه تا توی بازی ترید موفق بشید.
اونجا هم خیلی مباحث بالا باز شدن. اما چند تا نکته داره که آیتم وار میگم؛
- خیلیها وارد ترید میشن که نباید میشدن! چون این بازی برای اونها مناسب نیست، بازی بسیار بسیار سختیه و هر کسی براش مناسب نیست.
یکی از مواردی که اینجا مهمه اینه که بازنده خوبی باشیم، اگر جایی دیدیم واقعا تحملش رو ندارم، استعدادش رو نداریم، مناسبش نیستیم، دست بکشیم. این دست کشیدن خودش داستان داره که اپیزودهای مستقلی رو میپذیرن. اما بازنده خوب بودن یکی از مصداقهاش همینه.
- نکته اینه که شکست در دو سطح معنی پیدا میکنه. یکی شکست به معنای قبلی که گفتم. اما معنای اصلی که میخوام بگم، همون موضوعی هست که اون ابتدا گفتم. اگر در سایز خودت حرکت کنی و کاری درخور رو انجام بدی، مرتب اشتباه میکنی، گند میزنی، و این باعث میشه در کارهای روزمره ببازی، حالا اگر با این باختها به خوبی کنار بیای:
- جزئی از مسیر بدونیش
- تکرارشون نکنی
- به همت نریزن
- ازشون یاد بگیری
- برای شکست نخوردن تلاش بیش از حد نکنی
این آیتم آخر رو توضیح بدم. فرض کن ما داریم این اپیزودها رو میدیم بیرون، اگر بخوایم همه چیز رو تا انتهای کیفیت انجام بدیم، عملا هیچ وقت چیزی بیرون نمیآد! من خیلی اوقات از ترس افتادن توی این دام، متنهایی که مینویسم رو بدون ویرایش منتشر میکنم. اوکی هستم با این که دیگران ممکنه به نثر یا املای بد من گیر بدن، اما اگر بخوام زمان خیلی زیادی برای اونها بگذارم، عملا به خاطر کثرت کاری که دارم، خیلی از این کارها انجام نخواهد شد.
پس مشکل اول کمالگرایی شد، اما مشکل دوم پوشوندن اشتباه یا در اشتباه موندنه! مثلا فرض کن یک اشتباهی انجام میدی، اما به جای پذیرش اشتباه، مرتب اون اشتباه رو ادامه میدی تا لو نره که اشتباه کردی. تا مشخص نشه که گند زدی. و اونقدر انتظار میکشی تا یک روزی درست بشه (حالا چون مخاطبها ممکنه تسلط نداشته باشن مثل از ترید نمیزنم) در واقع ما باختهامون رو بزرگ میکنیم چون میخوایم حذفشون کنیم و بردهامون رو کوچیک میکنیم چون میخوایم نشونش بدیم.
اگر یادتون باشه، چند سال پیش که یک سری مصاحبه باهام شده بود، جز اصولم این بود که روی کارهای کوچیک اسم بزرگ نگذاریم.
حالا میتونستی اشتباهی که کردی رو زود بپذیری و از یک نفر برای اصلاحش کمک بگیری!
One Response
با سلام و احترام خدمت شما آقای مدنی؛
سپاسگزارم از توصیه های مفیدتون، ممنون از ایجاد این خودآگاهی ها.
من به نظرم از اون آدم هایی هستم که حرکت نمی کنم که خدای نکرده شکست نخورم. »»» این مورد رو باید در خودم اصلاح کنم.