یک مقالهای توی مجله روانشناسی کمبریج هست (+)، در مورد شخصی صحبت میکنه به نام عبدالرحمان سوم که خلیفه کوردوبا بوده (کوردوبا استانی بسیار بسیار زیباست در اسپانیا). مربوط به قرن ۱۰ هست این روایت. به لحاظ جنگی، سیاسی و خیلی موضوعات دیگه سرآمد بوده و موفقیتهای بسیاری هم داشته! دوتا هم حرمسرا داشته. آخرای عمرش تصمیم میگیره روزهای شاد زندگیش رو بسنجه! نتیجهای که میگیره خیلی زیباست، صرفا ترجمه اون رو میآرم:
پنجاه سال در صلح و پیروزی بودم. محبوب رعایام بودم، مورد وحشت دشمنان و مورد احترام متحدان. ثروتها، افتخارات، قدرت و لذت در انتظار اراده من بودند. با این حال، روزهای شادی خالص که به کام من بودهاند را شمردهام. من حداکثر ۱۴ روز شاد بودهام (حالا توی بعضی روایات، میگن دقیقا ۱۴ روز)
این موضوع، یکمی حساسیت داره بیانش، چون رسانههایی که نماینده مادیگرایی و لذتفروشی هستند، مرتب برای شما یک مسیر نشون میدن که میتونید مرتب شادتر و شادتر باشید. میدونم یکم به من شک خواهید کرد، ولی کمی به زندگی خودتون، اطرافیانتون نگاه کنید، برید زندگینامههای کامل و با جزئیات موفقترین آدمهای دنیا رو بخونید، متوجه میشید که واقعیت چیه.
اروین یالوم، روانشناس معروف که زیاد هم بهش خواهیم پرداخت، توی کتاب درمان شوپنهاور (از زبان شوپنهاور میگه:
زندگی شاد غیر ممکن است، بهترین زندگی که بشر می تواند به دست آورد، زندگی شجاعانه است.
در مورد زندگی شجاعانه صحبت کردیم، زندگی شادی نیست، اما حس خوب داره توی اون زندگی، آزاده بودن، از ملزوماتشه! یعنی به قول برنهبراون «با وجود تمامی ضعفها و نقصها، وارد گود شدن و خود را نشان دادن»
جیم کری هم
I think everybody should get rich and famous and do everything they ever dreamed of so they can see that it’s not the answer.
به نظرم هر کسی باید به همه آرزوهاش برسه و به هرچه رویاش هست برسه، تا بفهمه این چیزها جواب زندگیش نیست!
به روشهای مختلف میشه موضوع این که «انسان برای شادی آفریده نشده» رو پوشش داد، میشه از جنبه دین و مذهب بهش نگاه کرد، میشه از فلاسفه کمک گرفت، میشه از نوروساینس کمک گرفت و خیلی چیزهای دیگه. من یک جنبه خیلی خیلی مکانیکی رو براتون شرح میدم.
توجه کنید این روشی که دارم براتون بیان میکنم، خیلی خیلی سادهسازی شده است و یکمی ممکنه دقت علمیش کم شده باشه.
کلیم کاشانی میگه:
موجیم که آسودگی ما عدم ماست —— ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
ما را که به تزویر و حیل نیست سر و کار —— آن صید حلالست که در دام نگیریم
خواجهعبدالله انصاری یک جایی میگه:
ای طالب ! تا تو برجان و مال خود می لرزی حقا که به دو جو نمی ارزی بنگر که چه می ورزی همان ارزی که می ورزی بنده آنی که در بند آنی
از نگاه بیوشیمیایی
توی فصل قبل، در بخش این که چگونه معتاد میشیم، بیوشیمیایی مغز رو باز کرده بودم، الان یک خلاصه ازش میگم، اما اگر نیاز داشتید میتونید برید اون قسمتها رو گوش کنید یا از توی سایت بخونیدشون.
۰ دوپامین: شما لذتها رو با ترشح دوپامین در مغرتون میفهمید، این هورمون، با ابهام، تجربه چیزهای جدید، انتظار رسیدن به چیزهای خوب افزایش پیدا میکنه! متوجه شدید؟ لذت ناشی از جستجو و اکتشاف هست. اما چقدر میشه بدون خطا اکتشاف کرد؟ چطور میشه همه تخمههای دنیا با طعمهای مختلف رو خورد بدون این که مطمئن باشیم هیچ کدومشون تلخ نخواهد بود؟ حالا جالبی کار کجاست؟ این که اگر هم ابزارهایی پیدا بشن مثل مواد مخدر، بدن شروع میکنه جذب رو کاهش میده، یعنی در هر صورت شما نمیتونید این چرخه رو ادامه بدید.
- سروتونین: وقتی کار خوبی انجام میدید، یک پاداش از جامعه دریافت میکنید، سروتونین ترشح میشه، که بیشتر از جنس شادی هست. حس وقتهایی که ازتون قدردانی میشده، جایزه بردید یا از این دست رو در نظر بگیرید. همون حسه. مشکلش کجاست؟ آیا در دنیا کسی هست که مرتب ازش قدردانی بشه؟ چه کسی توی این شرایط دیدید؟ شما جایزه اول رو که بگیرید، جایزه دوم خیلی خیلی سخت میشه. به قولی میافتید روی یک تردمیل که دیگه رسیدنتون به جایزه بعدی سخت و سختتر میشه. شاید بچه که بودید، توی مدرسه، پدر و مادر برای ۲۰ شدنتون جایزه میگرفتن، اما هرچی جلوتور میرید از قدرشناسی و جایزه خبر کمتریه.
- اکسیتوسین: مادهای هست که به کنار اجتماع بودن شما حس خوب میده، حسی که از آغوش گرفتن مادر بهتون دست میده، حسی که کمک میکنه با وجود ناملایمات کنار خانواده بمونید، همین ماده است. حسش مثل لذت دوپامین یا شادی سروتونین نیست، بیشتر جنسش آرامش هست.
- اندورفین: حس آرامشی که بعد از درد نصیبتون میشه، دیدید وقتی میرید باشگاه یا یک فعالیت سنگین میکنید، در زمان التیام اون درد حس خوبی بهتون دست میده؟ اون اندورفین هست.
حالا میدونید اشتراک همه موارد بالا چیه؟ همه حسهای خوب در چه صورت نصیبتون میشن؟ وقتی چالش، ابهام، سختی، درد و وابستگی باهاش همراه باشه!
مثلا سوال اینه، اگر یک شخصی بهتون بگه آفرین، دفعه دهم هم همون حس رو دارید؟ آیا وقتی دبیرستانی هستید، گرفتن نمره ۲۰ توی اول دبستان براتون لذتی داره؟ آیا یک مسیر یکنواخت که روز اول فوقالعاده هیجانانگیز بود، بعد از بار ۲۰ ام هم جذابه؟
تا سخت نشه، مبهم نشه، چالشی نباشه، درد نباشه، ضعف و وابستگی نباشه، حسهای خوب سراغتون نمیآد!
کلا توی مدلهای تکاملی یا مدلهای مبتنی بر بیوشیمیایی مغز، میگن انسان برای بقای نسل زنده است! نه برای لذت بردن از زندگی، یعنی تمام تلاش بدن، ذهن و افکارش، دارن تلاش میکنن تا نسل شما حفظ بشه، برای همین اهمیتی نمیده این حفظ نسل شما رو با افسردهکردنتون انجام بده، با حالگیری مداوم انجام بده، با هر کاری انجام بده تا شما قویتر، ماندگارتر و اجتماعیتر باشید.
از دید روانشناسی مثبت
میهای چیک سنت میهایی، که توی فصل اول معرفیش کردیم، یکی از بزرگترین دانشمندای روانشناسی تاریخ. خیلی زیبا به این مفهوم تردمیل اشاره کرده، کتابش به نام «غرقگی» رو اگر تونستید بخونید. نکته اینه که ایشون میگه لذت و شادی در یک کانال غرقگی شکل میگیره. کانالی که مهارت ما، با چالش کاری که داریم میکنیم تناسب داشته باشه. اگر مهارت ما زیاد باشه، اما چالش کم باشه، حوصله سربر میشه. مثل زمانی که شما دارید دبیرستان درس میخونید اما بهتون میگن برو درسهای اول دبستان رو بخون و تمریناتش رو حل کن. اینجا حوصلتون سر میره.
اگر هم مهارت شما خیلی از چالش کمتر باشه، اضطراب یا رهاکردن شکل میگیره. فرض کن بری بازی فوتبال، روبروت قویترین تیم باشه و بهت صد تا گل بزنن. یا کتابی از یک زبان دیگه رو بهتون بدن که هیچ درکی از اون زبان ندارید. اون حوزهها لذتی برای شما ندارن و حالتون گرفته میشه.
اگر بخوایم برگدریم و زندگی شجاعانه رو به درستی تعریف کنیم، اینه که میزنیم به دل کار، حوزهای که اول ممکنه مهارتمون کم باشه و بابت ورود بهش اضطراب بگیریم، یا چالش کاری که میکنیم کم باشه، مثل خوندن یک کتاب. این کار حوصله سربره. شجاعانه اینه که ورود کنیم، با وجود ضعفها، بیحالیها، خستگیها و اضطراب. اینجوری بعد از مدتی کانالا خودمون رو پیدا میکنیم.
یادمه یکی از اساتیدم (که همینجا ازش یاد میکنم، دکتر دانشگر که خیلی حق گردن من داره) یه حرف باحال میزد در مورد قانونگذاری و اجرا قانون. میگفت یا باید از مدل «راه بنداز جا بنداز» استفاده کنیم یا از مدل «جابنداز رهبنداز». شجاعانه زندگی کردن یعنی این که در راستای رویاهامون این موضوعات رو برداریم. تحمل کسالت و اضطراب شجاعت میخواد. وسطش لذتهایی هم گیرمون میآد، که خیلی هم جذابه، کسی هم نمیگه لذت جذاب نیست، اما اگر بخواید صرفا از مسیر لذت برید جلو فاجعه به بار میآد.
از دید فلسفه
دقت کنید من خیلی دارم توی این بخش سادهسازی میکنم تا برای عام قابل فهم باشه، بنابراین اساتید فلسفه من رو ببخشن. توی رویکردهای مهمی که در حوزه شادمانی شده، دو سنت فلسفی یا فلسفه مربوط به یونان باستان وجود داره.
یکیش اپیکوریسم هست و یکی اپیکتویئس. یکیش مبتنی بر لذت هست، اون یکی مبتنی بر فضیلت.
اپیکور رو به استاد لذت میشناسن، و هزاران حرف عجیب در موردش گفته شده، حتی جوانهایی که هر کاری رو برای لذت انجام میدن رو اپیکور اسم میگذارن. حرفهای زیادی پشت سرش بود، مثلا میگفتن کلی میخوره و بعد بالا میآره تا لذت زیادی رو تجربه کنه، یا رابطه آنچنانی با زنها داره و از این دست. اما نکته مهم و جالب این بود که اپیکور بعد از سالها تحقیق و تفکر، به این نتیجه رسید که اگر میخوایم لذت و شادمانی رو تجربه کنیم، باید بدونیم که شادمانی محصول
- آزادی از دغدغههای ذهنی
- نداشتن درد جسمانی
هست. یعنی به نوعی برآیند لذت این دو خیلی بیشتر از تجربه لذتهای زودگذری هست که نمیتونید بعدا تحملش کنید.
بگذارید یک مثال بزنم براتون.
فرض کنید شما میخواید در لذت غذاخوردن پیش برید. یعنی در حوزه غذا متمرکز بشیم. اگر یک رستوران خیلی خوب برید، بعد از مدتی نهتنها غذای اون رستوران لذت کافی رو نخواهد داشت، بلکه زده هم خواهید شد. بنابراین تلاش میکنید با صرف پول، زمان بیشتر به لذت جدیدی دست پیدا کنید. بعد از مدتی، اونقدر در این نردبان لذت بالا رفتید، که تعداد غذای کمی اون زیر مونده!
حالا اگر به غذای فوقالعاده ساده اکتفا کنید، مثلا فقط نون و پنیر بخورید، عذاب و دغدغه ذهنی کمتری رو تجربه میکنید، دنیا غذاها براتون جذابتر، پرابهامتر و … است! نرسیدن جذابتر از رسیدنه!
حالا مثال بالا رو توی همه چیز توسعه بدید، زجر و زحمتی هم که برای پرداخت هزینه اون رستوران لازم هست هم مهمه.
یک نکته هشدارآمیز: تمام اپیزودها رو گوش بدید و بخونید، این مفاهیم قراره یک سوال بزرگ برای شما ایجاد کنه که بهش فکر کنید، به معنی نفی تلاش، تارک دنیا شدن و … نیست، قرار نیست مثل اپیکور برید توی کمونها، یعنی خونههای حاشیه شهر و با دوستانتون زندگی کنید.
نکته اینه که غم، فشار، سختی و … جزئی از زندگی هست و نمیتونید ازش فرار کنید. حتی اگر بخواید به لذتهایی که میخواید برسید.
حالا فیلسوف بعدیمون اپیکتتوس هست! (متولد ۵۰ سال قبل از میلاد) یکی از بزرگترین فیلسوفان رواقیگری. ایشون میگفت شادمانی از
- با معنا زندگی کردن و
- پذیرش سرنوشت و محدودیتهای محیط
به وجود میآد! اونها کلید خوشبختی رو با گذر از رنج و ترس میدانند نه پرهیز از آنها. این مکتبی هست که خیلی از حوزههای جدید هم بهش پایبند هستند. مثلا در حوزه رواندرمانی اگزیستانسیال هم اینه که با رنج و سختی اضطراب پوچی، تنهایی، آزادی و مرگ روبرو شو.
حالا شاید براتون جالب باشه، که کارهای همین اپیکتتوس و اپیکور، که الان براتون توضیح دادم، به نوعی منشا و سرچشمه بسیاری از روشهای رواندرمانی و رفتاردرمانی مدرن هست. مثلا اگر با رفتار-درمانی عقلانی هیجانی REBT آشنا باشید که (من خودم خیلی به این سبک بیشتر علاقه دارم و با نظام فکریم سازگارتره) میدونید که پایههاش همینها هستند، البته سنکا، کنفسیوس و مارکوس ارلیوس هم بودن که حرفهاشون مشابه همین موضوع بود.
جردن پترسون توی یک مصاحبه حرف جالبی زد:
شاید «رنج» تنها واقعیت زندگی باشد که هیچکس نمیتواند انکارش کند. اما تسلیم شدن در برابر این رنج تنها «چاره» و «انتخاب» ما نیست.
نیچه یک جمله داره که من به عنوان بایو اینستاگرامم قرار دادم و یه جورایی برام سرچشمه الهام هست. میگه:
هرگاه انسان، رنجی عظیم در خود ایجاد کند، فریاد آن را بشنود و از یاس و ناامیدی جان به در ببرد، عظمت یافته است و این هم از عظمت نشات میگیرد.
میخوام بگم، شما اگر به سمت شوپنهاور، نیچه، اپیکور، اپیکتتوس یا هر فیلسوف خداناباور دیگهای هم بری که تونسته باشه یک فلسفه و تئوری حسابی دست و پا کرده باشه، این رنج/فشار محیط رو به عنوان پیشفرضهای زندگی در نظر گرفته.
شاید اینجا براتون عجیب باشه که آیا واقعا اینجوری نگاه کردن به زندگی درسته؟ نگاه این سبکی کمک زیادی میکنه زندگی رو زیباتر و شادتر ببینیم!
شاید داستان جالب دو فیلسوف قدیمی به نامهای هراکلیتوس و دموکریتوس رو توصیف کنیم بتونه کمک کنه، البته مدرسه زندگی فارسی یک ویدیو برای همین موضوع داره که میتونه بیشتر باز کنه موضوع رو (+). داستان این بوده که هر دو این فیلسوفها انسانهایی بزرگ با دید عالی بودن که حدود ۴۵۰ سال قبل از میلاد زندگی میکردن. یکیش (هراکلیتوس) مرتب از دیدن فجایع دنیا گریه میکرده و اون یکی (دموکریت) به گونهای شاد زندگی رو میدیده. نکته این بوده که هراکلیتوس یک انتظار گلستان از دنیا داشته که با دیدن خارهای متعدد به گریه میافتاده و دموکریتوس انتظاری خارستان گونه از دنیا داشته و برای همین با دیدن هر گلی شاد میشده!
شما اگر بدونید انسان برای شادی آفریده نشده، دمها و زیباییها رو که ببینید لذت بخش میشه براتون و غمها یا کسالتها براتون نرمال میشه، اما اگر انسان رو برای شاد بودن و لذت بردن ببینید و هر جایی که اینها وجود نداشت حالتون بد بشه، مرتب به حال خودتون دنیا ناراحت میشید و فحش میدید. مرتب انتظار دارید حال خودتون، اطرافیانتون وجهان خوب باشه و خب طبیعیه که نیست، اینجوری مرتب حالتون گرفته میشه.
شاید نشه قاطعانه و علمی گفت کدوم نگاه درسته، اما من از عبارت «به نفعمه که مثل دموکریتوس فکر کنم» استفاده میکنم.
چه ربطی به انتخاب رشته چیه؟
اصلیترین مسیر انتخابی بسیاری از افراد، به خصوص در دورههای امروزی، این لذتگرایی هست، یعنی شخص رشتهای رو انتخاب میکنه که لذت بیشتری داشته باشه! حالا جدای از این که این لذتها ویترینی، غلیظ و فیک نباشه، باید این حقیقت رو در نظر داشته باشیم، که اصلا قرار نبوده، قرا نیست زندگی کاملا با لذتی داشته باشیم. اگر در گروهی، در شغلی، در مسیری سختی و … دیدید، گاهی اوقات اونها دقیقا نماد زندگی شجاعانه است.
گاهی شجاعانه اینه که بشینی کتاب بنویسی، خطاطی کنی، نقاشی بکشی، ویدیو یوتیوب درست کنی، درس بخونی پزشک بشی، لذت بردن و تمرکز بر لذت بردن زیاد، مسیری هست که امکانپذیر نیست و اگر در مسیری درد و سختیش رو متوجه نشدی و یا به اندازه کافی برات باز نشده، احتمالا در اون موضوع داری فریب میخوری آماده تصمیمگیری نیستی!
مثل این که میخوای بری قطب شمال، برفهای زیبا، پنگوئنها رو میبینی، اما خودت سرما و خطرات شدید اونجا رو نفهمیدی. یا مثلا دریاها و جنگلهای آنچنانی رو بهتون نشون میدن، اما کسی براتون از این حرف نمیزنه که همه اینها روی استوا هستند و گرمای وحشتناکی رو باید اونجا تحمل کنید! اشکالی نداره شجاعانه به اون سمت حرکت کنید با وجود این که میدونید این خطرات در پیش روی شماست، اما این که ندونید یا توجه نکنید که باید میدونستید، کلا تصمیمگیریتون در مورد درسخوندن و شاغل شدن رو آسیب میزنه.
اگر دارید یک مسیر پر از سختی رو میرید و کسی از بیدغدغهبودن و لذت مداومش حرف زد، حرف اولش رو میتونید بپذیرید اما دومی رو نه! یعنی میشه تصور کرد یک شخص با بریدن دغدغههاش بدون دغدغه شده باشه! اما کسی نمیتونه مدام لذت ببره! اگر رشته، شغل یا مسیری بهتون معرفی شد با لذت فراوان، بدونید حرفهای ناگفته زیادی اونجا وجود داره که شما ازش خبر ندارید، بهتره برید تحقیق کنید.
یک جورایی همون آواز دهل از دور شنیدن خوش است میشه!