رادیو تصمیم

۱۲- سیب فاسد (فصل دوم: انتخاب رشته و مسیرشغلی)

۱- دنیا رو به فساد می‌ره! این جمله‌ای که می‌خوام بگم برمی‌گرده به سال ۱۳۴۰ اما زیباترین استعاره‌اش بر می‌گرده به  نزدیک ۳۰۰ سال پیش (سال ۱۷۳۶)، جایی که بنجامین فرانکلین می‌گه: the rotten apple spoils his companion سیب‌گندیده، همراهانش را خراب می‌کند البته همین ایده باعث شد، راهب‌ها و موعظه‌گرها، شروع کنن از یک...
سیب فاسد، دوستی بد، اعتماد، رشد، داستایوفسکی ، زنانی که با گرگ‌ها می‌دوند (فصل دوم: انتخاب رشته و مسیرشغلی)

۱- دنیا رو به فساد می‌ره!

این جمله‌ای که می‌خوام بگم برمی‌گرده به سال ۱۳۴۰ اما زیباترین استعاره‌اش بر می‌گرده به  نزدیک ۳۰۰ سال پیش (سال ۱۷۳۶)، جایی که بنجامین فرانکلین می‌گه:

the rotten apple spoils his companion

سیب‌گندیده، همراهانش را خراب می‌کند

البته همین ایده باعث شد، راهب‌ها و موعظه‌گرها، شروع کنن از یک سمت ماجرا بیفتن و بگن

چون یک فاسد ممکنه باعث خراب شدن اطرافیانش می‌شه، نباید هیچ رحمی به گناه‌کاران و اشتباه‌کنندگان کرد

حالا جالبه بدونید که این موضوع به مذهب هم محدود نمی‌شد، مثلا Kristian Williams توی کتابش، در این مورد صحبت می‌کرد که ادارات پلیس از این موضوع استفاده کردند تا به جای اصلاح ساختاری پلیس، بگن مشکل ما چند پلیس بد هست! و اینجوری از نقد ساختاری فرار کنن.

حالا این باعث شد بعد از اون سال‌ها، کسایی که می‌خواستن به مدرنیته رو بیارن، تمام حرف‌های موعظه‌گران رو برعکس کردن! بدون این که اصلا فکر کنن اگر یک چیز غلط باشه، برعکسش هم لزوما غلط نیست!

بگذارید یک مثال بزنم

اگر بخوایم عبارت «همه مردان خیانت‌کار هستند» رو که جمله اشتباهی هست رو یه جورایی برعکس کنیم، می‌شه «هیچ مردی خیانت‌کار نیست!» که این هم جمله غلطی هست. اما انسان‌ها خیلی براشون راحت‌تره که یک عبارت قطعی رو بردارن و عمل کنن، و بررسی جزئیات براشون سخته.

حالا دور نشیم از موضوع، این روکردن به مدرنیته و توهم این که نه اگر تو قوی و خوب باشی، هیچ چیزی نمی‌تونه بهت آسیب بزنه، یا مثلا یک چیزی خیلی باب شده بود و ازش در کلی موضوعات سیاسی هم استفاده شده بود، این که اگر یک شخص  بچش رو خوب تربیت کرده باشه، دیگه نباید نگرانش باشه!

 

خب شاید من نیازی نباشه بهش اشاره کنم که این یک اشتباه مهلک هست! و باعث نابودی بسیاری از ما می‌شه.

مثلا اگر شما یک انسان سالم باشید، با کشیدن مواد مخدر صنعتی یا الکل به این سادگی نمی‌تونید ازش فرار کنید. اگر معتاد بشید، دیگه زندگی شما برگشت به گذشته نداره و شاید بتونید با توشه عظیمی که داشتید بهتر برگردید، اما آسیب بسیار زیادی رو دیدید.

 

این موضوع باعث می‌شه در دوره‌ای که توانایی مواجهه با یک سری مشکلات رو نداریم، قهرمان‌بازی در بیاریم و به دل اون مشکل بزنیم، اما چنان آسیب ببینیم که آیندمون نتونیم مثل گذشته زندگی کنیم.

به طور مثال ما توی بنایی که می‌کردیم یک اصلطلاحی داشتیم به اسم دست ترسیدن. اون هم زمانی بود که وقتی داشتیم با پتک جایی رو خراب می‌کردیم، پتک می‌خورد به یک آهنی چیزی، و پتک لرزش شدیدی ایجاد می‌کرد، این لرزش توی دست ما بود، و این باعث می‌شد دیگه نشه به این سادگی پتک رو دست گرفت، همون اصطلاح «مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسه».

 

(الان نمی‌خوام به مباحثی مثل تروما، نزول، قمار، پنیک اتک و … اشاره کنیم).

 

۲- توهم این که من اگر خوب باشم و تربیت خوب داشته باشم

این توهم بسیاری از آدم‌ها، چیز عجیبیه! یعنی مثلا می‌گن من ماشین خوب خریدم، دیگه هیچ چیزیم نمی‌شه، در صورتی که ماشین خوب، احتمال مرگ یک نفر رو می‌تونه تا ۲۰ درصد کاهش بده، تا ۳۰ درصد کاهش بده، اما نمی‌تونه شما رو ایمن کنه!

این که من خانواده خوبی داشتم، تربیت خوبی داشتم، قوی بار اومدم می‌تونه احتمال بیماری، ضعف، آسیب من رو در مقابل رخدادها ۳۰ درصد کم کنه!

این حرف‌هایی که زدم یعنی چی؟ یعنی روی رویین‌تن بودن خودمون حساب نکنیم، و سعی نکنیم خودمون رو رویین تن نشون بدیم! رویین تن نشون دادن خود، یک کار نمایشی هست، و جالبه بدونید یک کتابی هست به اسم پنج وسوسه مدیرعامل، از پاتریک لنچیونی، خیلی کتاب دوست‌داشتنی هست. حداقل من برای خیلی مدیران توصیه‌اش کردم، یکی از اصلی‌ترین توصیه‌هاش اینه که تلاش نکن خودت رو در سازمان رویین‌تن کنی! در واقع رویین تن که نیستی، بیشتر منظور اینه که سعی نکن نمایش رویین‌تنی داشته باشی.

 

حالا آزمایش‌های جالب زیادی در حوزه روانشناسی برای کشف اثرسیب فاسد انجام شده! یعنی موضوعی که مطرح کردم صرفا دو تا عبارت قدیمی و ضرب‌المثل نیست (که حالا در آینده می‌گیم چرا ضرب‌المثل‌ها انقدر هم که فکر می‌کنید درست نیستند). دقیقا شما در حوزه روانشناسی فردی یا سازمانی اگر موضوع سیب فاسد یا سیب بد رو جستجو کنید، کلی تحقیق و آزمایش می‌آد.

من اینجا یک مقاله می‌آرم که در مورد مبحث سیب بد در اخلاق تجارت صحبت می‌کنه.

همین الان صبر کنید و جلو نریم، الان تو ذهن خیلی شما این شکل می‌گیره که مگه تاجرها و کسبه هم اخلاق حالیشونه؟ اما لحاظ نمی‌کنیم که مختصری از این آدم‌های بی‌اخلاق به اصطلاح کاسب می‌تونن (مخصوصا با حضور شبکه‌های اجتماعی و شوآف‌گری این آدم‌ها) باعث شدن مفهوم اخلاق در کسب‌وکار روز به روز نادیده گرفته بشه و قیدش رو بزنیم!

مقاله اول (+) که توی مجله PSYCHOLOGICAL SCIENCE چاپ شده رو بررسی کنیم.

یک سری تست گرفتن، اما به چهار گروه تقسیم شدن.

  • گروه کنترل که شانسی برای تقلب نداشتند
  • گروه دوم که تقلب می‌کردند ولی حق نداشتند این تقلب رو افشا کنن،
  • بعد یک بازیگر استخدام می‌شه که بهشون بگه من خیلی تقلب کردم، و این رو به دو گروه از آدم‌ها که هویت مشترک داشتند (in-group-identity) و هویت مشترک نداشتند  تقسیم کردن

حالا ۱۴۱ دانشجوی دانشگاه کارنگی‌ملون رو می‌آن تست می‌گیرن و توی این گروه‌ها می‌گنجونن! تست یکم پیچیده است اما نتیجش این می‌شه که متقلب‌ها در گروه دوستان بیشترین اثر رو گذاشتن و باعث شدن اطرافیان به شدت متقلب بشن! بعدش تازه گروهی هستند که تقلب می‌کردن اما به کسی می‌گفتن و در نهایت گروهی که خارج گروه دوستی یا اجتماع اون افراد بودن.

 

یعنی اگر یک نفر در اطرافیان شما، در فامیل شما، در حلقه دوستان شما تقلب کنه و بهش افتخار هم کنه، چنان اثری روی همه می‌گذاره که یک خارجی یا دیدن یک نفر که به تقلبش اعتراف نمی‌کنه اثر نمی‌گذاره.

آزمایش در این حوزه زیاده! و نمی‌خوام وقت رو بگیریم، شاید حتی نتیجه آزمایش بدیهی بود، اما خیلی چیزهای بدیهی غلط هستند.

 

خلاصه داستان اینه که یک شخص به سادگی وارد تقلب و افتضاح می‌شه، و بدتر این که اون شخص به این عملش افتخار هم می‌کنه! یا حتی بدتر، جامعه بهش بها هم می‌ده.

مثلا وقتی اینستاگرام رو می‌بینیم که به ابتذال خانم‌ها، فحاشی آقایان یا فخر فروشی کلاه‌برداران بها می‌ده یکم اثر می‌گذاره و این که فالوور اون‌ها بشید و با اون‌ها در یک جمع حتی غیر رسمی قرار بگیرید بسیار بیشتر اثر می‌کنه

 

همین موضوعات باعث می‌شن که خیلی اوقات حس کنیم

  • چرا من حال کار کردن ندارم! (یکم از خودتون بپرسید چه کسی در اطرافتون یا رسانه‌های اطرافتون داره این رو بهتون القا می‌کنه!)
  • چرا من انگیزه درس خوندن ندارم؟ (درجا از خودتون بپرسید چقدر پدر و مادر، رسانه، اطرافیان و… این افکار رو کاشته؟)
  • چرا حال تحمل سختی برای رشد و توسعه رو ندارم؟ (اگر در اطرافتون، اینستا یا … ببینید که آدم‌های شریف کمتر موفق می‌شن و آدم‌های کلاهبردار دارن فخر می‌فروشن، به نظرتون حسش می‌آد توسعه بدید خودتون رو؟ حالا اگر این افراد در حلقه نزدیکان شما باشه که دیگه خیلی بدتر)
  • چرا این مسیر مشخص و تمیز که باید انجام بدم رو نمی‌رم؟ (سریع از خودتون بپرسید چه کسانی در اطراف شما مرتب در حال معرفی میانبر هستند؟)

 

 

 

۳- از خودتون بترسین!

وارن بافت یکی از باهوش‌ترین و منضبط‌ترین آدم‌های تاریخ و از جمله ثروتمندترین آدم‌های دنیا در تاریخ (مثل بیل‌گیتس، زاکربرگ و ایلان ماسک نیست که تا پولدارترین می‌شن و اون هم با بالا رفتن چهارتا عدد این اتفاق می‌افته یهو الگو می‌شن) دو تا قانون سرمایه‌گذاری معرفی می‌کنه،

«قانون شماره یک: هرگز از سرمایه کم نکن. قانون شماره دو: هرگز قانون شماره یک را فراموش نکنید!»

این قانون که معروف‌ترین نقل قول وارن بافت است، به این صورت است:
«قانون اول: هرگز پولی را از دست نده. قانون دوم: هرگز قانون اول را فراموش نکن
البته واضح و معروف است که بافت بارها در طول زندگی حرفه‌ای خود پول از دست داده است.فقط در بحران مالی سال 2008 آمریکا حدود 23 میلیارد دلار ضرر کرد. نکته‌اش تحقیق و مطمئن بودنه، مهم ارزش واقعی داشتن چیزی هست که دارید روش سرمایه‌گذاری می‌کنید! 
یعنی مدل سرمایه‌گذاریش اینجوری شده بود (حالا توی اپیزود ته‌سیگار بیشتر توضیح می‌دم براتون) که روی سهم‌های با ارزش سرمایه‌گذاری می‌کرد و برای کشف این ارزش حسابی مطالعه می‌کرد و تن به هر کثیفی نمی‌داد و اگر هم کم می‌شد مشکلات بازار بود.
چی می‌خوام بگم؟ توی ارتباط‌ها، توی رسانه‌هایی که در معرضشون هستیم، مواظب کسایی که دارن به تقلب، میانبر، کلاهبرداری، ابتذال، فحاشی افتخار می‌کنن یا ازش بهره می‌برن  باشیم.
این‌ها به طور ناخودآگاه ما رو نابود می‌کنن، حالا برای کسی که حسابی به این موضوع آلوده شده این امکان وجود داره که بتونه با زندگیش حال هم بکنه،‌ اما برای تازه خلاف‌کارها چیزی جز فلاکت وجود نداره!‍ یک تیکه در کتاب زنانی‌که با گرگ‌ها می‌دوند بود، من زیاد ازش استفاده می‌کنم:
فاش می‌گویم که من از آن عالمان ربانی نیستم که سر به بیابان می‌گذارند و خردمند و فرزانه بازمی‌گردند، من معجون‌های زیادی را امتحان کرده‌ام و رد هر محل خوابی برای فرشته‌ها طعمه گذاشته‌ام، اما اغلب به جای کسب خرد، بیماری‌های انگلی، ایکولای (بیماری عفونت ادراری) و اسهال عفونی گرفته‌ام. وااای این است سرنوشت ساحره‌ای از طبقه متوسط با روده‌های حساس!
توجه کنید کسی که این متن رو نوشته، کلاریسا پینکولا، پدر و مادرش کارگرهای مکزیکی بودن! که با توجه به سطح غذا و مقاوت، خیلی قوی هستند. و این که با وجود شرایط بسیار بد خانواده ۵۰ سال پیش دکترای روانشناسیش رو می‌گیره و از زندان‌ها هم کارش رو شروع می‌کنه!
یک تکه دیگه هم از براردران کارامازوف می‌آرم که ببینید، حتی یک کتاب فوق‌العاده مثل هملت چطور می‌توه باعث نابودی یک نفر بشه و داغونش کنه!
بانوی جوانی را می‌شناختم از آخرین نسل «رمانتیک‌ها» که بعد از سال‌ها، علاقه اسرارآمیز به مردی پیدا کرد که به راحتی می‌توانست با او ازدواج کند! مرتب موانع بسیار سختی بر سر راه این وصلت می‌انداخت و در آخر، یک شب توفانی، خودش را از بالای صخره‌ای بلند به داخل رودخانه‌ای عمیق و خروشان انداخت و همه چیز را تمام کرد! آن هم فقط از روی هوس که می‌خواست شبیه به اوفیلای داستان شکسپیر باشد! در واقع اگر صخره آنقدر زیبا و خوش منظره نبود، و یک ساحل صاف و کسل‌کننده به جایش بود، قطع به یقین این خودکشی رخ نمی‌داد!
با این که صفحه دو برادران کارامازوف، با داستان بالا شروع می‌شه، می‌شه ساعت‌ها و ساعت‌ها در موردش نوشت.
دقت کردید چی شد؟ اوفیلا که تو داستان شکسپیر خودش رو می‌ندازه تو رودخونه و خودش رو می‌کشه، شده الگوی این دختر!
در واقع الگو شدن اوفیلا، باعث شده، تن به خوشبختی نده! بلکه تلاش کنه تا صحنه آدم‌های مهم زندگیش رو بازسازی کنه!
یعنی انسان گاهی با یک آدم عوضی همدم می‌شه، با یک انسان سمی ازدواج می‌کنه، به یک شغل ابلهانه تن می‌ده، یک مسیر نابودکننده رو در پیش بگیره، تا بتونه اون جور آدم‌های مهم و داغون زندگیش رو دنبال کنه یا مسئله‌های موجود رو حل کنه!
مثلا اون دختری که داستان خودکشیش رو تعریف کردم، یک فانتزی رمانتیک داشت و اون هم داستان اوفیلای نگون‌بخت بود! حالا ذهن طرف نمی‌کشه که بگه آقا برو یک فانتزی خوب بردار! چرا انقدر ابلهانه آخه؟
ولی این داستان خیلی از ما و اطراف ماست!
این‌ها رو گفتم تا چند تا راهکار بگم، البته با توجه به منطقی که گفتم، شما هم می‌تونید برای خودتون یک سری راهکار پیدا کنید:
مواظب الگوهاتون باشید
شاید الگوتون شخصیت مثبت داستان باشه، اما مفلوک باشه، شما ممکنه لحاظ نکنید، اما بخش بد موضوع براتون الگو می‌شه، یعنی سطح تحمل رو از اوفلیا یاد نمی‌گیریم، این که به عشقش نرسید و خودکشی کرد برامون جذاب‌تر هست و خیلی اوقات این بخش داستان رو بر می‌داریم.
مواظب آدم‌های توی شبکه‌تون باشید
شما ممکنه حتی طرف رو فالو کنید در اینستاگرام، اون موقع شخص مورد نظر بهتون نزدیک‌تر می‌شه! و کلاهبرداری فرد، می‌تونه شما رو مرتب قصی‌القلب‌تر کنه، کلاهبرداری و میانبر براتون عادی بشه! همینجور دوستای خودتون یا فرزندانتون رو بپایین، حتی اگر طرف فامیل هست، لزومی نداره به خاطر تعارفات، از خودتون و آینده عالی که می‌تونید ایجاد کنید بگذرید!
دوستان مشکوک رو حذف کنید و هشدار درست بدید که حداقل حتی اگر تقلب می‌کنی حق نداری عنوانش کنی
این موضوع برعکس چیزی هست که رسانه‌ها دارن تلاش می‌کنن جا بندازن! هر روز یک نفر رو از یک جایی پیدا می‌کنن که تقلب کرده، البته این یک کار خوب رسانه‌ای هست ولی بیش از این که کمک به گرفتن دزدها کنه، به شهرتشون و الگو شدنشون می‌کنه، یک بنده‌خدایی تعریف می‌کرد که توی مدارس رفته بود، از افراد پرسیده بوده کدوم شخصیت ایرانی براتون الگو هست، خیلی‌ها شهرام جزایری یا بابک زنجانی رو گفته بودن. حالا آیا این باعث کاهش می‌شه؟ معلومه که نه، شروع می‌کنیم به افزایش!
حالا خیلی‌ها ممکنه به ذهنشون برسه بیایم جلوی رسانه‌ها رو بگیریم، خیر این راه درستی نیست، وظیفه ما هست که خودمون و فرزندانمون رو آموزش بدیم که این رسانه‌ها برای ما نیستند!
حتی باید گفتگو کنیم تا در ناخودآگاه بفهمیم اون شخصیت ایده‌آلمون کی هست؟
مواظب موقعیت‌ها، باشگاه‌ها، مدارس، مهدها، شبکه‌های دوستی باشیم.
این موضوع بزرگ‌ترین سرمایه‌گذاری هست.
دو تا داستان در انتها می‌گم
سعدی تو گلستان حکایت جالبی داره:

بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد.

پسر را گفت: نباید که این سخن با کسی در میان نهی.

گفت: ای پدر! فرمان تو راست، نگویم، ولکن خواهم مرا بر فایدهٔ این مطلع گردانی که: مصلحت در نهان داشتن چیست؟

گفت: تا مصیبت دو نشود؛ یکی نقصانِ مایه و دیگر شماتتِ همسایه.

مگوی اندُهِ خویش با دشمنان  —–     که لاحَوْل گویند شادی‌کنان

 

حالا گاهی حس قهرمان بودن پوشالی به ما دست می‌ده، گاهی احساس می‌کنیم اگر خودمون رو با این افراد گلاویز کنیم و چیزیمون نشه قهرمان بیرون اومدیم، اما این هم احمقانه است! سعدی توی همون فصل قبلی یک حکایت داره:

جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بی‌حرمتی همی‌کرد. گفت: اگر این نادان نبودی، کارِ وی با نادانان بدینجا نرسیدی.

من با خیلی‌ها که بحث می‌کنم، یک موضوع رو مطرح می‌کنم، می‌گم این چیزی که داری بهش افتخار می‌کنی یا داری بهش می‌نازی اصالت نداره، یک قهرمانی پوشالی هست.
حالا بهتون قول می‌دم توی یک اپیزود سه نوع قهرمان رو بررسی کنیم، قهرمان اجباری، قهرمان پوشالی و قهرمان غیراصیل

 

 

 


One Response

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *